میرلغتنامه دهخدامیر. (از ع ، اِ) مخفف امیر. (غیاث ). امیر و پادشاه و سلطان . (ناظم الاطباء). نژاده . (زمخشری ). مخفف امیر، و میره مخفف امیره ... و از خصایص این لفظ است که به قطع کسره ٔ اضافه هم آید مثل لفظ میرآب ، به معنی داروغه ٔ آب و میردریا که آن را در عرف این دیار (یعنی هند) میربحر گویند
میرلغتنامه دهخدامیر. (نف ) ریشه یا ماده ٔ بن مضارع فعل مردن . از آن در ترکیب صفت فاعلی مرکب سازند: زودمیر. سخت میر. رجوع به این ترکیبات در جای خود شود.
میرلغتنامه دهخدامیر. [ م َ ] (ع مص ) خواربار آوردن جهت عیال . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). خواربار آوردن یعنی طعام . (دهار). خواربار آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). خوردنی آوردن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). طعام خورانیدن . (یادداشت مؤلف ). |
مهار بالتیکیBaltic moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مهار شناور که در آن یک طناب یا بافه به سر لنگر بسته میشود و پس از انداختن لنگر و حرکت جانبی بهسمت اسکله، شناور از سمت اسکله با طناب مهار میشود
مهار مدیترانهایMediterranean moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دولنگراندازی باز که در آن پاشنۀ شناور نیز با طناب به اسکله مهار میشود
مهار 3mooring 1, moor 2واژههای مصوب فرهنگستانبستن شناور، اعم از کوچک و بزرگ، به محلی مشخص همچون موت یا لنگر یا شناوه/ بویۀ مهار بهوسیلۀ طناب یا زنجیر
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
دولنگراندازی پسروstanding moor, dropping moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دولنگراندازی که در آن ابتدا یک لنگر شناور را به آب میاندازند و اجازه میدهند که شناور با جریان آب به عقب حرکت کند، هنگامیکه زنجیر به اندازۀ دو برابر طول موردنظر به آب افتاد، لنگر سمت مخالف را به آب میاندازند و اینبار، ضمن حرکت با نیروی محرکۀ شناور، زنجیر دوم را، تنها به اندازۀ طول موردنظر
میرزا میرانشاهلغتنامه دهخدامیرزا میرانشاه . (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان گول تپه و چاپار در 134/5هزارگزی سنندج . (یادداشت مؤلف ).
میرکوه علی میرزالغتنامه دهخدامیرکوه علی میرزا. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 9هزارگزی شمال سراب با 320 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
میرزازین العابدینلغتنامه دهخدامیرزازین العابدین . [ زَ نُل ْب ِ ] (اِخ ) مراغه ای . رجوع به زین العابدین ... شود.
میراث برلغتنامه دهخدامیراث بر. [ ب َ] (نف مرکب ) وارث . که از مرده ارث برد. (از یادداشت مؤلف ). میراث برنده . و رجوع به میراث و وارث شود.
دامیرلغتنامه دهخدادامیر. (اِخ ) دهی است از دهستان خواست بخش مرکزی شهرستان ساری . واقع در11هزارگزی شمال ساری و 3هزارگزی باختر شوسه ٔ ساری به فرح آباد. دشت است و معتدل و مرطوب و مالاریائی و دارای 250</
داناضمیرلغتنامه دهخداداناضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) دانادل . خردمند. دانشمند. دل آگاه : مفلس دریادل است اُمّی داناضمیرمایه ٔ صد اولیاست ذره ٔ ایمان او.خاقانی .
رادومیرلغتنامه دهخدارادومیر. [ دُ ] (اِخ ) قصبه ای است در بلغارستان که درسنجاق کوستندیل واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دریاضمیرلغتنامه دهخدادریاضمیر. [ دَرْ ض َ ] (ص مرکب ) دریادل : من آن خاقانی دریاضمیرم کز ابر خاطرش خورشید برقست .خاقانی .