سامانۀ نام دامنهdomain name system, domain name server, domain name serviceواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای اینترنتی که نامهای دامنه را به نشانیهایی در قالب قرارداد اینترنت برمیگردانَد متـ . ساناد
نام تنالگانیcorporate name, collective nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی رسمی که یک تنالگان با آن شناخته میشود
نامنماname tag, name tapeواژههای مصوب فرهنگستاننوار کوچک یا برچسبی که بر روی لباس نظامی نصب میشود و نشاندهندة نام و نشان پایور است
نام شیمیاییchemical nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی که شیمیدانها برای ترکیبات شیمیایی به کار میبرند و ساختار شیمیایی آنها را نشان میدهد
نایمانلغتنامه دهخدانایمان . [ ] (اِخ ) نام یکی از قبایل اتراک است و پادشاهان ایشان را [ قوم نایمان را ] در قدیم الزمان نام کوشلوک خان بودی و معنی کوشلوک پادشاه عظیم و قوی باشد. (جامعالتواریخ ج 1) : قبایل و اقوام مغول و نایمان و تمامت لشک
لکفرهنگ فارسی عمید= لاک۱: ◻︎ هیچ نایم همی ز خانه برون / گوییم در نشاختند به لک (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۴).
بللفرهنگ فارسی معین(بَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تری ، نم ، نمناکی . 2 - چیز اندک . 3 - بلل مشتبه (فق .) رطوبت شبهه ناک که در زیر جامة نایم دیده شود.
خواب کنندهلغتنامه دهخداخواب کننده . [ خوا / خا ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ](نف مرکب ) نایم . (یادداشت مؤلف ). || هیپنوتیزکننده . بخواب مصنوعی برنده . (یادداشت مؤلف ).
خسبندهلغتنامه دهخداخسبنده .[ خ ُ ب َ دَ / دِ ] (نف ) نایم . خوابیده : در این ره جزین خواب خرگوش نیست که خسبنده ٔ مرگ را هوش نیست . نظامی .هقعه ؛ مرد بسیار تکیه کننده و بر پهلو خسبنده میان قوم . (منته
یرنداخلغتنامه دهخدایرنداخ . [ ی َ رَ ] (ترکی ، اِ) یرنداق . دوال . تسمه . (یادداشت مؤلف ). سختیان . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ) : گفتم میان کشانی گفتا که هیچ نایم زد دست بر کمربند بگسست او یرنداخ . عسجدی .و رجوع به یرنداق شود
نایمانلغتنامه دهخدانایمان . [ ] (اِخ ) نام یکی از قبایل اتراک است و پادشاهان ایشان را [ قوم نایمان را ] در قدیم الزمان نام کوشلوک خان بودی و معنی کوشلوک پادشاه عظیم و قوی باشد. (جامعالتواریخ ج 1) : قبایل و اقوام مغول و نایمان و تمامت لشک
محنایملغتنامه دهخدامحنایم . [ ] (اِخ ) (به معنی دو منزل ) شهری است در مشرق اردن که یعقوب آن را به این اسم نامید. (سفر پیدایش 32:1 و 2) و به سبط جاد واشیر داده شد (یوشع <span class="hl" dir="ltr
عشتاروت قرنایملغتنامه دهخداعشتاروت قرنایم .[ ع َ ق َ ] (اِخ ) (یعنی عشتاروت صاحب دو شاخ ) یکی ازشهرهای رفائیان است در باشان ، و بعضی را گمان چنان است که قصد از دو بت میباشد یا قناتها، لکن قول صحیح آن است که تل عشرة میباشد. (از قاموس کتاب مقدس ).