از گرما بیهوش شده بودم (/ از گرما از هوش رفته بودم).گویش اصفهانی تکیه ای: az garmâ vihuš geluwabâɂun. طاری: az garmâ höš-vâ bešdaboyun. طامه ای: az garmâ vihuš vebeɹabeɹon. طرقی: az garmâ bihöš bebiyaboyo. کشه ای: az garmâ bihöš bebiyaboyo. نطنزی: az garmâ bihuš babiyabiyon.
رمایالغتنامه دهخدارمایا. [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رَمی ّ. ابرپاره های کوچک یا ابر بزرگ قطره ٔ سخت بار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قطعه های کوچک ابر یا ابر بزرگ قطره ٔ سخت بار که از ابرهای بعد از تخفیف گرما و پائیز باشد. (از اقرب الموارد). || ج ِ رَمیّة، بمعنی شکار به تیر افکنده . (از منتهی الارب ). ش
رمگالغتنامه دهخدارمگا. [ رَ م َ] (هزوارش ، اِ) بلغت زندو پازند اسب مادیان را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
پرماسندهلغتنامه دهخداپرماسنده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (نف ) لمس کننده . بساونده . بپساونده . و رجوع به پرماسیدن شود.
پرمازلغتنامه دهخداپرماز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکن . ترنجیده : درچو بگشاد و بدان دخترکان کرد نگاه دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه جای جای بچه ٔ تابان چون زهره و ماه بچه ٔ سرخ چو خون و بچه ٔ زرد چو کاه سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه هر
پرماسلغتنامه دهخداپرماس . [ پ َ ] (اِ) خلاص و نجات . (برهان ) (جهانگیری ). رهائی : بعدل او بود از جور بدکنش رستن بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس . ناصرخسرو (از جهانگیری ).
کمانهفرهنگ فارسی عمید۱. کمانمانند؛ مانند کمان؛ آنچه شبیه کمان باشد.۲. (موسیقی) آرشه.۳. پرما.۴. چوب باریکی که دوالی به آن ببندند و با آن پرما را بگردانند.
پرماسندهلغتنامه دهخداپرماسنده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (نف ) لمس کننده . بساونده . بپساونده . و رجوع به پرماسیدن شود.
پرمازلغتنامه دهخداپرماز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکن . ترنجیده : درچو بگشاد و بدان دخترکان کرد نگاه دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه جای جای بچه ٔ تابان چون زهره و ماه بچه ٔ سرخ چو خون و بچه ٔ زرد چو کاه سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه هر
پرماسلغتنامه دهخداپرماس . [ پ َ ] (اِ) خلاص و نجات . (برهان ) (جهانگیری ). رهائی : بعدل او بود از جور بدکنش رستن بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس . ناصرخسرو (از جهانگیری ).