پسندهلغتنامه دهخداپسنده . [ پ َ س َ دَ / دِ ](ن مف مرخم ) پسندیده . مقبول . مطبوع . مرغوب . خوش آیند.سزاوار. برگزیده . (برهان قاطع). مختار : آن چیست ز کردار پسنده که ترا نیست آن چیست ز نیکوئی و خوبی که نداری . <p class="auth
پسندهلغتنامه دهخداپسنده . [ پ َ س َ دِ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های تنکابن مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 106) .
پسندهفرهنگ فارسی عمیدپسندیده: ◻︎ آن چیست ز کردار پسنده که تو را نیست / آن چیست ز نیکویی و خوبی که نداری (فرخی: ۳۷۶ حاشیه).
چشندهلغتنامه دهخداچشنده . [ چ َ / چ ِ ش َ دَ / دِ ] (نف ) کسی که چیزی را میچشد و چاشنی میکند. (ناظم الاطباء). آن کس که طعام یا شراب را چشد و مزه ٔ آن را امتحان کند. چاشنی گیر. طاعِم . (منتهی الارب ). رجوع به چشیدن شود.
چسپندهلغتنامه دهخداچسپنده . [ چ َ پ َ دَ / دِ ] (نف ) چیزی که دارای چسپ باشد. (ناظم الاطباء). چسپناک .نوچ . لزج . دوسنده . دوسگین . چفسنده . لاتِب . (ناظم الاطباء). لازِب . لازِق . لازِم . هَلیم . (منتهی الارب ). چسپدار. چسپان . چسپوک . رجوع به چسب و چسپ و چسپن
سندهلغتنامه دهخداسنده . [ س َ / س ِ دَ / دِ ] (اِ) فضله و غائط گنده ٔ آدمی . (برهان ). سرگین آدمی که سطبر و گنده و سخت باشد. (غیاث ) (از آنندراج ). فضله . سگاله . فضله و سگاله که به پاره های بزرگ و دراز باشد از انسان و سگ و م
بالا پسندهلغتنامه دهخدابالا پسنده . [ پ َ س َ دَ ] (اِخ )دهی است از دهستان نشتا شهرستان تنکابن که در 20 هزاروپانصدگزی جنوب خاوری تنکابن و یک هزاروپانصدگزی جنوب شوسه ٔ تنکابن به چالوس در دشت واقع است . ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و مرطوب و <span class="hl" dir=
متجزیلغتنامه دهخدامتجزی ٔ. [ م ُ ت َ ج َزْ زِءْ ] (ع ص ) پاره پاره شده و جزء جزء شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پسنده و راضی و خشنود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
متخذلغتنامه دهخدامتخذ. [ م ُت ْ ت َ خ ِ ] (ع ص ) (از «أخ ذ») گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گیرنده و اخذ کننده و گزیننده و پسنده و اختیار کننده . (ناظم الاطباء). || همراهی کننده . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || آماده کننده و طبخ کننده ٔ طعام . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || آغاز
مرغوبلغتنامه دهخدامرغوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رغب و رغبة. خواهش نموده شده . (غیاث ) (آنندراج ). خواهانی نموده . (از منتهی الارب ). خواسته شده . و درخواست کرده شده و آرزو شده . (ناظم الاطباء): از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده و همه به نجاح مطلوب و رواج
فغفورلغتنامه دهخدافغفور. [ ف َ ] (اِ مرکب ) پادشاه چین را گویند هرکه باشد. (برهان ). لقب پادشاهان چین و کلمه ٔ پارسی است ، فغ به معنی خدای یا بت و پور یا فور به معنی پسر. (یادداشت مؤلف ). بغپور. (فرهنگ فارسی معین ) : چو آگاهی آمد به فغفور از این که آمد فرستاده
بالا پسندهلغتنامه دهخدابالا پسنده . [ پ َ س َ دَ ] (اِخ )دهی است از دهستان نشتا شهرستان تنکابن که در 20 هزاروپانصدگزی جنوب خاوری تنکابن و یک هزاروپانصدگزی جنوب شوسه ٔ تنکابن به چالوس در دشت واقع است . ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و مرطوب و <span class="hl" dir=