چارگوهرلغتنامه دهخداچارگوهر. [ گ َ / گ ُ هََ ] (اِ مرکب ) چارعنصر. چارآخشیج . عناصراربعه . آخشیجان . آب و خاک و باد و آتش : چو این چارگوهر بجای آمدندز بهر سپنجی سرای آمدند. فردوسی .میراث ستان هفت کشور
چارگوهرفرهنگ فارسی عمید= چهارگوهر: ◻︎ چو این چارگوهر به جای آمدند / ز بهر سپنجیسرای آمدند (فردوسی: ۱/۶).
عروعیرلغتنامه دهخداعروعیر. [ ] (اِخ ) بمعنی خرابه ها. و آن نام چند مکان است :1- شهری که در شمال نهر ارنون در موآب واقع و بر أوبین داده شد، که در اول متعلق به سیحون پادشاه آموریان بود، پس از آن حزائیل پادشاه سوریه آن را مفتوح ساخت . و خرابه ها بر محل مرتفعی
هرهورلغتنامه دهخداهرهور. [ هَُ ] (ع ص ، اِ) بسیار از آب و شیر. (منتهی الارب ). هُرهُر. (اقرب الموارد). || آنچه برافتد از دانه ٔ انگور. || گوسپند کلانسال . || آب بسیار که آواز هرهر آید از وی . || نوعی از کشتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هرهر و هرهرة شود.
حروریلغتنامه دهخداحروری . [ ح َ ] (ص نسبی ، اِ) یکی از حروریة. رجوع به حروریة شود : راهی است بدین اندر مر شیعت حق راجز راه حروری و کرامی و کیالی .ناصرخسرو.
حرورلغتنامه دهخداحرور. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) باد گرم . (ترجمان عادل ). باد گرم که به شب جهد. خلاف سَموم . باد گرم که که به شب بزد. باد گرم که به شب وزد. (محمودبن عمر ربنجنی ). باد گرم که به شب آید. ج ، حرایر. و ابوعبیده گوید: باد گرم در شب ، مقابل سموم که باد گرم است بروز. یاقوت گوید: «الریح الح
چارگهرلغتنامه دهخداچارگهر. [ گ ُ هََ ] (اِ مرکب ) چارگوهر. چار عنصر. چارآخشیج . عناصر اربعه . آب و خاک و باد و آتش : پسری چون تو نزادند در این شش روزن هفت سیاره و نه دایره و چارگهر. سنایی .پیر حکمت نه پیر هفت اخترپیر ملت نه پیر چ
چهارگوهرلغتنامه دهخداچهارگوهر. [ چ َ / چ ِ گ َ / گُو هََ] (اِ مرکب ) چهارعنصر. عناصر چهارگانه : گفتم چهارگوهر گشته ست پایدارگفتا مزاج مختلف آرنده ٔ عبر. ناصرخسرو.رجوع
چهارگهرلغتنامه دهخداچهارگهر. [ چ َ / چ ِ گ ُ هََ ] (اِ مرکب ) چهارعنصر. چهارآخشیج . عناصر چهارگانه : نهاد عالم و ترکیب چرخ و هفت اخترشد آفریده به ترتیب از این چهارگهر. ناصرخسرو.رجوع به چارگهرو چارگوهر
چارتالغتنامه دهخداچارتا. (اِ مرکب ) طنبور و رباب چهار تار را گویند. (برهان ). || کنایه از چهار عنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهار رکن . (برهان ) (آنندراج ). || چارگوهر. (آنندراج ). || چارلا و رجوع به چار تار و چار تاره شود.
میراث ستانلغتنامه دهخدامیراث ستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) میراث ستاننده . میراث گیر. میراث بر. ارث بر. وارث . میراث گیرنده : منصوبه گشای بیم و امیدمیراث ستان ماه و خورشید. نظامی .میراث ستان هفت کشورمنصوبه گشای چارگوهر.<p class="auth