چیلغتنامه دهخداچی . (اِ) (مخفف چیز) به معنی چیز باشد. (جهانگیری ). مخفف چیز است که آن را به عربی شی ٔ خوانند. (برهان ). و ظاهراً شی ٔ عرب معرب این کلمه است . (یادداشت مؤلف ) : مرغ جائی رود که چینه بودنه بجائی رود که چی نبود. سعدی .<
چیلغتنامه دهخداچی . (اخ ) نام سلسله ٔ دوازدهم سلاطین چین وآنان چهار تن بوده اند و نام پادشاه اول این سلسله گاودی بوده است (یعنی بلندمرتبه ). (یادداشت مؤلف ).
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ارمنی نیز که شعبه ای از آری
چیلغتنامه دهخداچی . (حرف ربط) صورت قدیم حرف «چه » و به همان معانی حرف «چه » استعمال شود : عنان همت مخلوق اگر به دست قضاست چرا دل تو چراگاه چی و چون و چراست . عمعق بخاری .و سودا بر مزاج او مستولی شده است چی هیچ صاحب مروت و فتوت از خرد
چینه چینلغتنامه دهخداچینه چین . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دانه چین . که دانه از زمین برگیرد. دان جمعکن : زاغ سیه روی بود چینه چین چرغ سیه چشم بود دوربین .امیرخسرو.
چیک چیکلغتنامه دهخداچیک چیک . (اِصوت ) نام آواز افتادن قطره های آب . حکایت صوت فروافتادن قطره ها. آواز فروافتادن قطره ها. حکایت صوت فروچکیدن قطره ها. (یادداشت مؤلف ). || آواز مرغان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
چین چیخریلغتنامه دهخداچین چیخری . (اِخ ) نام پدر مَرتیَه که از مردم پارس و از محلی به نام «کوگ نگا» بود این مرد بر داریوش یاغی شد و چنانکه در کتیبه ٔ بیستون آمده است به اهالی خوزستان گفت : من ای ماینس پادشاه خوزستانم .
چین چینلغتنامه دهخداچین چین . (ص مرکب ) شکن شکن . با چین های بسیار. صاحب چین های بسیار. پرشکن : ای زلف سرکشت همه چین چین شکن شکن مویت برای بردن دلها رسن رسن .
چین دادنلغتنامه دهخداچین دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح خیاطی تا کردن پارچه و لاها در طول یا عرض آن پیدا آوردن .
چین شمالیلغتنامه دهخداچین شمالی . [ ن ِ ش َ ] (اِخ ) رجوع به چین و ختا و تاریخ مغول اقبال و دایرة المعارف فارسی شود.
چینلغتنامه دهخداچین . (نف ) مخفف چیننده . رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.- پاورچین پاورچین رفتن ؛ قدم آهسته و یواش رفتن . با تأنی و طمأنینه رفتن . آهسته و بی صدا گام برداشتن . || برگزیننده . انتخاب کننده .- <span clas
چیره داشتنلغتنامه دهخداچیره داشتن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) غالب داشتن . مسلط داشتن : عقل بر هوای نفس چیره داشتن : (تحفةالملوک ).
چین دیارلغتنامه دهخداچین دیار. (اِخ ) دیار چین . سرزمین چین . چینستان : سپهدار چین هر دم از چین دیارفرستاد نزلی بر شهریار.نظامی .
دامغاچیلغتنامه دهخدادامغاچی . (مغولی - ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) تمغاچی . مهر و نشانه دار قبوض و اسناد دولتی : گاه دزدیم و گهی شحنه و گه دامغاچی گاه رهدار و گهی رهزن و گه طراریم . مولوی .رجوع به تمغاچی شود.
دایره چیلغتنامه دهخدادایره چی . [ ی ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دایره زن . دایره نواز. رجوع به دائره چی شود.
درشکه چیلغتنامه دهخدادرشکه چی . [ دُ رُ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: درشکه ٔ روسی + چی ترکی ) آنکه درشکه راراهبری کند. راننده ٔ درشکه . و رجوع به درشکه شود.
دره چیلغتنامه دهخدادره چی . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آب سرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 24هزارگزی شمال خاوری چلقوندی و کنار باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد. آب آن از چشمه ها و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cla
دره چیلغتنامه دهخدادره چی . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 74هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو پرچل به ایلرود، با 212 تن سکنه . آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است .