کاسدلغتنامه دهخداکاسد. [س ِ ] (ع ، ص ) ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج . متاع ناروان . (منتهی الارب ). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف . زائف : بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی . <p class="autho
کیاستلغتنامه دهخداکیاست . [ س َ ] (ع اِمص ) زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زیرکی ، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. (غیاث ) (آنندراج ) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است
کاستلغتنامه دهخداکاست .(مص مرخم ، اِمص ) کاستن . کاهیدن . نقصان : چو خورشید بی کاست بادی و راست بداندیش چون ماه بگرفته کاست . اسدی .گرچه اندوه تو و بیم تو از کاستن است ای فزوده ز چراچاره نیابی تو ز کاست .
کاشدلغتنامه دهخداکاشد. [ ش ِ ] (ع ص ) بسیار کسب و ورزش . کسب کننده ٔ بکوشش جهت عیال . (ناظم الاطباء). || صله ٔ رحم کننده . آمیزنده ٔ میان خویشان . ج ، کُشُد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کاسیتلغتنامه دهخداکاسیت . [ کاس ْ سی ] (اِخ ) کاسی ها یا کاسیت ها (اروپائی شده ٔ گشو) بابل را گرفته تقریباً ششصد سال در آنجا سلطنت کردند. (از ایران باستان ج 2 ص 1907). و رجوع به کوس سی ، کش شو، کیسی ، کوس سأیی شود.
کاسدگونهلغتنامه دهخداکاسدگونه . [ س ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) بی رونق . بی رواج : اما بازار فضل و ادب وشعر کاسدگونه میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277).
کاسدةلغتنامه دهخداکاسدة. [ س ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث کاسد. سلعةٌ کاسده ؛ متاع ناروان . و سوق کاسدة؛ بازار ایستاده . (دهار). بازار ناروان . (ناظم الاطباء). و رجوع بکاسد شود.
اکسادلغتنامه دهخدااکساد.[ اِ ] (ع مص ) کاسد شدن بازار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بازار ناروا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناروا شدن . (برهان ). || خداوند بازار کاسد شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کاسد کردن خدای تعالی بازار
کاسدگونهلغتنامه دهخداکاسدگونه . [ س ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) بی رونق . بی رواج : اما بازار فضل و ادب وشعر کاسدگونه میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277).
کاسدةلغتنامه دهخداکاسدة. [ س ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث کاسد. سلعةٌ کاسده ؛ متاع ناروان . و سوق کاسدة؛ بازار ایستاده . (دهار). بازار ناروان . (ناظم الاطباء). و رجوع بکاسد شود.