کوشکلغتنامه دهخداکوشک . (اِ) بنای بلند را گویند و به عربی قصر. (برهان ). قصر و هر بنای رفیع بلند و بارگاه و سرای عالی . (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و عالی .قصر. کاخ . کوشه . گوشک . (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی کوشک کردی کشک . (کلاه فرنگی بالای بنا، اطاق تابستانی ). معرب آن جوسق . (از حاشیه ٔ بره
کوشکلغتنامه دهخداکوشک . (اِخ ) ازشهرهای بالس است که ناحیتی [ از نواحی حدود خراسان و شهرهای وی ] است اندر میان بیابان ... و مستقر امیرشهر کوشک است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 104).
کوشکلغتنامه دهخداکوشک . (اِخ ) ده مرکزی دهستان کوشک که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 333 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کوشکلغتنامه دهخداکوشک . (اِخ ) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام است و 116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کوشکلغتنامه دهخداکوشک . (اِخ ) دهی از دهستان باغ ملک که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
باجهآگهی،نماباجهکیوسکبوردواژههای مصوب فرهنگستانآگهینمایی که بر بالای باجههای مطبوعاتی و باجههای گلفروشی نصب میشود
کوسکلغتنامه دهخداکوسک . [ ک َ وِ ] (اِ) باقلا را گویند و به عربی جرجیر خوانند. (برهان ). اسم فارسی جرجیر است و باقلا را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ).
کوسقلغتنامه دهخداکوسق . [ س َ ] (معرب ، ص ) بعضی گویند فارسی معرب است .(از المعرب جوالیقی ص 283). معرب کوسه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوسج . رجوع به کوسج و کوسه شود.
کیوسکفرهنگ فارسی عمیداتاق کوچک در خیابان یا پارک که تلفن عمومی در آن نصب شده؛ محل فروش گُل، روزنامه، و مانند آنها.
کوشکینلغتنامه دهخداکوشکین . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کوشکانلغتنامه دهخداکوشکان . (اِخ ) نام دهی است از مضافات کاشان و جوشقان معرب آن است . (انجمن آرا). رجوع به جوشقان شود.
کوشکچهلغتنامه دهخداکوشکچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کوشک کوچک . قصر کوچک : بر سه میل شهر بربینی پشته ای کوشکچه ای فرموده بود که وقت مراجعت از زمستانگاه هم بر ممر بودی . (جهانگشای جوینی ).
کوشکچهلغتنامه دهخداکوشکچه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرکن که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کیوسکواژهنامه آزادکوشک. واژۀ "کیوسک" که از زبانهای اروپایی به پارسی درآمده (وارد شده) همان "کوشک" پارسی است.
کوشکینلغتنامه دهخداکوشکین . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کوشک قندلغتنامه دهخداکوشک قند. [ ق َ] (اِخ ) شهری است از حدود مکران به ناحیت سند و از او پانیذ خیزد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 125).
کوشک نصرتلغتنامه دهخداکوشک نصرت . [ ن ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کوشک هزارلغتنامه دهخداکوشک هزار. [ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیضا که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 590 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
درب کوشکلغتنامه دهخدادرب کوشک . [ دَ ] (اِخ ) محله ای است در مرکز شهر اسپاهان . (یادداشت مرحوم دهخدا). سر در بزرگی در شهر اصفهان که یگانه باقیمانده ٔ زاویه ای بوده است که در زمان سلطنت رستم بیگ ترکمان (897 - 902 هَ . ق .) ساخته ش
حصارکوشکلغتنامه دهخداحصارکوشک . [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تحت جلگه ٔ بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. 15هزارگزی شمال فدیشه . جلگه . معتدل . سکنه 123 تن . شیعه ٔ فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات ، تریاک . شغ
سبز کوشکلغتنامه دهخداسبزکوشک . [ س َ ] (اِ مرکب ) بمعنی سبز کارگاه که کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ) : خیز در این سبز کوشک نقب زن از دود دل درشکن از آه صبح سقف شبستان او.خاقانی .
کل کوشکلغتنامه دهخداکل کوشک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عثمانوند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).