کیلفرهنگ فارسی عمید۱. خمیده؛ کج: ◻︎ بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست / مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل (قطران: ۲۱۶).۲. آرزومند.
کیللغتنامه دهخداکیل . (اِخ ) قریه ای است در ساحل دجله زیر زریران ، و همان کال است که در قول ابن الحجاج آمده است : لعن اﷲ ایلتی بالکال . (از معجم البلدان ).
کیللغتنامه دهخداکیل . (ص ) خمیده و کج . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خمیده و کج شده باشد. (برهان ) : دلم به سان هلال آمد از هوای حبیب تنم به سان خلال آمد از خیال خلیل بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست مهی که قولش چون پشت ع
کیللغتنامه دهخداکیل . [ ک َ ] (ع اِ) پیمانه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، اکیال . (اقرب الموارد). مقیاسی است برای حجم . پیمانه . (فرهنگ فارسی معین ). مکیال . ظرفی برای اندازه گرفتن مایعی یا چیزی خشک چون گندم و جو و غیره . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <spa
نمودار کلـ کلCole-Cole plotواژههای مصوب فرهنگستاننموداری که در آن پاسخ ناهمفاز بهصورت تابعی از پاسخ همفاز در بسامدهای متوالی ترسیم میشود
کل کللغتنامه دهخداکل کل . [ ک ُ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آسمان آباد است که دربخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کل کللغتنامه دهخداکل کل . [ ک ُ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی است که در شهرستان همدان واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کیلوگراملغتنامه دهخداکیلوگرام . [ ل ُ گْرا / گ ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) کیلوگرم . رجوع به کیلوگرم شود.
اکیاللغتنامه دهخدااکیال . [ اَک ْ ](ع اِ) ج ِ کَیل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ کیل ، به معنی پیمانه . (آنندراج ). رجوع به کیل شود.
کیلوگراملغتنامه دهخداکیلوگرام . [ ل ُ گْرا / گ ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) کیلوگرم . رجوع به کیلوگرم شود.
دروکیللغتنامه دهخدادروکیل . [ دَرْ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 22هزارگزی باختر بافت و 5هزارگزی شمال راه فرعی بافت به سیرجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
هرکیللغتنامه دهخداهرکیل . [ هَِ ] (ع ص ) دختر شگرف اندام نیکوخلفت خوشرفتار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هرکولة شود.
تاناکیللغتنامه دهخداتاناکیل . (اِخ ) زن تارکین قدیمی است که بر اثر لیاقت و نفوذ وی تارکین صاحب تاج و تخت گشت . پس از مرگ شوهرش در تحت سرپرستی «سرویوس تولیوس » درآمد. رجوع به تارکینیوس قدیم شود.
شکیللغتنامه دهخداشکیل . [ ش َ ] (از ع ، ص ) خوشگل . خوش صورت . خوش اندام . زیبا. خوب روی . (ناظم الاطباء). در تداول بمعنی خوشگل و جمیل بکار برند، ولی در لغت نیافتم و گویا در عربی بدین معنی نیامده است . وجیه . وجیهه . قشنگ . زیبا. (یادداشت مؤلف ).