کیچلغتنامه دهخداکیچ . (اِخ ) نام ولایتی است نزدیک سیستان . (برهان ) (از آنندراج ). نام ولایتی در بلوچستان نزدیک مکران . (ناظم الاطباء). رجوع به کیج و کیز شود.
کیچلغتنامه دهخداکیچ . (ص ، ق ) پریشان و پراکنده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به معنی کم و اندک هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). کم و اندک . (ناظم الاطباء). رجوع به کیچ کیچ شود. || کوچک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوچک و خرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیچ کیچ شود. |
کیچلغتنامه دهخداکیچ . (موصول + قید) مخفف که هیچ . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نه امّید آن کیچ بهتر شوی تونه ارمان آن کم تو دل نگسلانی .منوچهری (از یادداشت ایضاً).
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
بُردار کیوQ vectorواژههای مصوب فرهنگستانبُرداری افقی که واگرایی آن در نظریۀ شبهزمینگَرد و نیمهزمینگَرد در سمت راست معادلۀ امگا ظاهر میشود
قدر کیوQ magnitudeواژههای مصوب فرهنگستانقدر فروسرخ یک جِرم نجومی که به کمک قدر یو و قدر بی و قدر وی محاسبه میشود و مستقل از سرخش (reddening) میانستارهای است
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
کیچ کیچلغتنامه دهخداکیچ کیچ . (ص مرکب ، ق مرکب ) به تفرقه . بهره بهره . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 71). کوچک کوچک و خردخرد و اندک اندک و آهسته آهسته . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). [ به کاف ، به یاء کشیده ] قسطقسط. جزٔجزء. به تفاریق . کم کم . به اقساط . کم کم
کیچ کیچفرهنگ فارسی عمیدآهستهآهسته؛ خردخرد؛ اندکاندک: ◻︎ بهجمله خواهم یکماهه بوسه از تو بتا / به کیچکیچ نخواهم که فام من توزی (رودکی: ۵۳۰).
کیچانکیلغتنامه دهخداکیچانکی . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان است که در شهرستان شهسوار واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کیج کیجلغتنامه دهخداکیج کیج . (ص مرکب ، ق مرکب ) کیچ کیچ . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیچ کیچ شود.
کنج کنجلغتنامه دهخداکنج کنج . [ ک ِ ک ِ ] (ص ) کوچک و خرد. || (ق ) اندک . || کم کم وبهره بهره . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و به این معنی با جیم فارسی (کنچ کنچ ) هم گفته اند و به جای نون یاء حطی نیز به نظر آمده است (کیچ کیچ ) . (برهان ). و رجوع به کیچ کیچ شود.
کبچ کبچلغتنامه دهخداکبچ کبچ . [ ک َک َ ] (ق مرکب ) بتفرقه . بهره بهره بتفاریق . تفاریق . (فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف ) : بجمله خواهم یکماهه بوسه از تو بتابه کبچ کبچ نخواهم که فام من توزی . رودکی .کیچ کیچ . رجوع به کیچ کیچ شود
یک ماههلغتنامه دهخدایک ماهه . [ ی َ / ی ِ هََ / هَِ ] (ص نسبی ) مال یک ماه . (یادداشت مؤلف ). هر چیز که بر وی یک ماه گذشته باشد. (ناظم الاطباء). گردآمده در فاصله ٔ یک ماه و منسوب به یک ماه . به مدت یک ماه :</sp
سگزلغتنامه دهخداسگز. [ س ِ ] (اِخ ) نام کوهی است بسیار بلند از ولایت زابلستان مابین کیچ و مکران و دریای سند از پهلوی آن کوه میگذرد و گویند تولد رستم زال درآنجا واقع شده است و او را سگزی از آنجهت گویند. (غیاث ) (از برهان ). رجوع به سگستان شود.
کیچ کیچلغتنامه دهخداکیچ کیچ . (ص مرکب ، ق مرکب ) به تفرقه . بهره بهره . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 71). کوچک کوچک و خردخرد و اندک اندک و آهسته آهسته . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). [ به کاف ، به یاء کشیده ] قسطقسط. جزٔجزء. به تفاریق . کم کم . به اقساط . کم کم
کیچانکیلغتنامه دهخداکیچانکی . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان است که در شهرستان شهسوار واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کیچسلغتنامه دهخداکیچس . [ چ ِ ] (اِخ ) نژاد بومی کشور گواتمالا است . ویرانه های معابد و اهرامی که از این قوم بر جای مانده است نماینده ٔ تمدن درخشان آنان می باشد. (از لاروس ).
کیچهلغتنامه دهخداکیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کوچه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). کوچه است که راه تنگ باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوچه و راه تنگ . (ناظم الاطباء). کویچه = کوچه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچه شود.
کیچ کیچلغتنامه دهخداکیچ کیچ . (ص مرکب ، ق مرکب ) به تفرقه . بهره بهره . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 71). کوچک کوچک و خردخرد و اندک اندک و آهسته آهسته . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). [ به کاف ، به یاء کشیده ] قسطقسط. جزٔجزء. به تفاریق . کم کم . به اقساط . کم کم
کیچ کیچفرهنگ فارسی عمیدآهستهآهسته؛ خردخرد؛ اندکاندک: ◻︎ بهجمله خواهم یکماهه بوسه از تو بتا / به کیچکیچ نخواهم که فام من توزی (رودکی: ۵۳۰).