گازرگویش بختیارینام نوعى حشره قاببال با رنگ سیاه مایل به سبز شبیه به سوسک صحرایى که در تیرهاى پوسیده سقف یا تنه پوسیده درختان لانه مىسازد و به هنگام پروازصدایى بم تولید مىکند.
گازرلغتنامه دهخداگازر. [ زُ ] (اِ) بزغاله ای که نیم کمرش سپید و نیم دیگر سیاه است . (لهجه ٔ محلی گناباد، خراسان ). در گلپایگان به ضم و نیز به کسر ز تلفظ شود، بهمین معنی .
گازرلغتنامه دهخداگازر. [ زُ / زَ ] (ص ، اِ) جامه شوی . سپیدکار . قصار. حواری . (بلعمی ). مقصر، تخته ٔ گازر. (منتهی الارب ) : رخ تو هست مایه ٔ تو اگرمایه ٔ گازران بود خورشید. کسایی مروزی .خلق را بخد
خطر زمینلرزهseismic hazard, earthquake hazardواژههای مصوب فرهنگستانبرآورد احتمال جنبش زمین با مؤلفههایی معین براثر زمینلرزه در یک مکان
نقشة خطر زمینلرزهseismic hazard map, earthquake hazard mapواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که پَربندهای نوع خاصی از مؤلفة جنبش زمین یا دامنة طیف پاسخ را بر اساس تحلیل احتمالاتی خطر زمینلرزه نشان میدهد
تحلیل احتمالاتی خطر زمینلرزهprobabilistic seismic, hazard analysis, PSHA, probabilisticearthquake hazard analysisواژههای مصوب فرهنگستانارزیابی احتمال افزایش پارامتری از جنبش زمین در طی مدت زمانی معین در ساختگاهی معلوم نیز: ارزیابی احتمالاتی خطر زمینلرزه probabilistic seismic hazard assessment
پوستین بگازرلغتنامه دهخداپوستین بگازر. [ ب ِ زَ / زُ] (ص مرکب ) صاحب برهان میگوید: کنایه از بدگو و عیب جوینده باشد. لکن در قطعه ٔ ذیل ظاهراً بمعنی مسلوخ وپوست کنده و بی پوست و بی آلت دفاع است : زیر قدمم همیشه گوئی کز زلزله خاک بی درنگ
داغ گازرلغتنامه دهخداداغ گازر. [ غ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازران . داغ قصار. رجوع به داغ گازران شود : آلایش خون لشکر چین با فیض سحاب سیل گستراز چشمه ٔ تیغ بندگانش هرگز نرود چو داغ گازر.سیف اسفرنگ .