ابیضانلغتنامه دهخداابیضان . [ اَ ی َ ] (ع اِ) دو رگ از دو سوی ناف . || دو رگ است در پستان شتر. || شیر و آب . || نان و آب . || گندم و آب . || پیه و شیر. || پیه و جوانی . || مُنذ ابیضان ؛ دو روز یا دوماه .
آبدانلغتنامه دهخداآبدان .(اِ مرکب ) غدیر. ژی . آبگیر. ژیر. آژیر. حوض . آب انبار. شمر. (صحاح الفرس ). کوژی . غفچی . فرغر : کافور همچو گل چکد از دوش شاخسارزیبق چو آب برجهد از ناف آبدان . (منسوب به رودکی ).نه هر کس کو بملک اندر مکین با
ابذانلغتنامه دهخداابذان . [ اَ ] (ص ، اِ) خاندان و دودمان و سزاوار و مستحق و خبر دادن . (مؤیدالفضلا). چنانکه در کلمه ٔ ابدان گفته شد این کلمه مجعول بنظر می آید و محتمل است کلمه ٔ ابذان در معنی خبر دادن مصحف ایذان عرب باشد.
آبدانلغتنامه دهخداآبدان .(اِ مرکب ) غدیر. ژی . آبگیر. ژیر. آژیر. حوض . آب انبار. شمر. (صحاح الفرس ). کوژی . غفچی . فرغر : کافور همچو گل چکد از دوش شاخسارزیبق چو آب برجهد از ناف آبدان . (منسوب به رودکی ).نه هر کس کو بملک اندر مکین با
آبدانفرهنگ فارسی عمید۱. ظرف آب.۲. [قدیمی] جایی که آب در آن جمع میشود؛ آبگیر: ◻︎ فتد تشنه در آبدان عمیق / که داند که سیراب میرد غریق (سعدی۱: ۱۰۴).۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = مثانه
آبدانفرهنگ فارسی عمیدآباد: ◻︎ تیغ محمودی که اسلام آبَدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری: ۸۴).
آبدانلغتنامه دهخداآبدان .(اِ مرکب ) غدیر. ژی . آبگیر. ژیر. آژیر. حوض . آب انبار. شمر. (صحاح الفرس ). کوژی . غفچی . فرغر : کافور همچو گل چکد از دوش شاخسارزیبق چو آب برجهد از ناف آبدان . (منسوب به رودکی ).نه هر کس کو بملک اندر مکین با
بندآبدانلغتنامه دهخدابندآبدان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیاه کوه بخش بافت است که در شهرستان سیرجان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
آبدانفرهنگ فارسی عمید۱. ظرف آب.۲. [قدیمی] جایی که آب در آن جمع میشود؛ آبگیر: ◻︎ فتد تشنه در آبدان عمیق / که داند که سیراب میرد غریق (سعدی۱: ۱۰۴).۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = مثانه
آبدانفرهنگ فارسی عمیدآباد: ◻︎ تیغ محمودی که اسلام آبَدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری: ۸۴).