آبستنلغتنامه دهخداآبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای . فردوسی .
آبستنفرهنگ فارسی عمید۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار.۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.
القاحلغتنامه دهخداالقاح . [ اِ ] (ع مص ) گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). عمل لقاح کردن به خرما. رجوع به لقاح شود. || آبستن گردانیدن . گویند: القح الفحل الناقة؛ یعنی شتر نر شترماده را آبستن کرد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). آبستن کردن . حامله کردن . || آب
تحبیللغتنامه دهخداتحبیل . [ ت َ ] (ع مص ) انداختن بعض زراعت را بر بعض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || آبستن گردانیدن زن را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
اشمارلغتنامه دهخدااشمار. [ اِ ] (ع مص ) همه ٔ پستان ناقه را بستن . || شتابانیدن آنرا.(منتهی الارب ). شتابانیدن کسی را. (المنجد). || آبستن کردن فحل ، ناقه را. آبستن گردانیدن شتر،ماده شتر را. (منتهی الارب ) . || درنوردیدن . یقال : اشمره بالسیف ؛ ادرجه . (منتهی الارب ). اشمره بالسیف ؛ ادرجه . (ال
اشماللغتنامه دهخدااشمال . [ اِ ] (ع مص ) شمال ساختن گوسفند را. (منتهی الارب ). رجوع به شمال شود. اشمال گوسفند؛ ساختن توبره مانندی (پستان بند) برای پستان آن تا فروپوشیده شود. (از المنجد). || بدی رسانیدن کسان را، چنانکه گویند: اشملهم شراً. (از منتهی الارب ). اشمال کسی قوم را بخوبی یا بدی ؛ همه ٔ
آبستنلغتنامه دهخداآبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای . فردوسی .
آبستنفرهنگ فارسی عمید۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار.۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.
آبستنفرهنگ فارسی معین(بِ تَ) (ص .) = آبستان : 1 - حامله ، باردار. 2 - پنهان ، پوشیده . ؛~شب ~ است (کن .) وقوع حوادث تازه محتمل است .
آبستنلغتنامه دهخداآبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای . فردوسی .
آبستنفرهنگ فارسی عمید۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار.۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.