حبردانلغتنامه دهخداحبردان . [ ح ِ ] (اِ مرکب ) دوات ، چه حبر مداد را گویند. یحیی کاشی در صفت تاریکی شب گوید : یک قلم ، از تیرگی شب ، جهان پر ز سیاهی شده چون حبردان .(آنندراج ).
آبگردانلغتنامه دهخداآبگردان . [ گ َ ](اِ مرکب ) چم فلزین . ملعقه ٔ کلان باندازه ٔ باطیه ٔ دسته دار که بدان از دیگ های بزرگ آب و جز آن برگیرند.
ابردانلغتنامه دهخداابردان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ابرد. بامداد و شبانگاه . (مهذب الاسماء). صبح و شامگاه . صبح و شام و سایه ٔ آن دو : وزآن پس دو ماه ابردان برگذاشت که یک روز بی پرده درگه نداشت .فردوسی .
آبگردانفرهنگ فارسی عمیدظرف بزرگ و دستهدار شبیه ملاقه که با آن آب یا غذای آبکی مانند آش و آبگوشت را از ظرفی به ظرف دیگر میریزند.