آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ َ ] (ع ص ) دیگر. دگر. دیگری . یکی از دو چیز یا دو کس . غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین .
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ ِ ] (ع ص ، ق ، اِ) عاقبت . باَنجام . سرانجام . انجام . بازپسین . اخیر. واپسین . پسین . اَفدُم . آفدم . در آخر. به آفدم . پایان . فرجام . بفرجام . فرجامین . خاتمه . کرانه . کران . غایت . نهایت . خاتمت . پس کار. (زمخشری ). مقابل اوّل . مؤنث : آخِره . ج ، آخِرین ، و او
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ ُ ] (اِ)آخور. جایگاهی از گل و سنگ و مانند آن کرده کاه و جو و علف خوردن ستور را. معلف . اَری . متبن . آغیل . ستورگاه . پایگاه . پاگاه . ستورخانه . اصطبل . (زمخشری ). جائی که چهارپایان را بندند. طویله به معنی متداول این عصر. آکنده . || آخیه . (زمخشری ) (نطنزی ). طویله
اضربلغتنامه دهخدااضرب . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ ضَرْب ، بمعنی آخر بیت شعر. (از لسان العرب ) (اقرب الموارد). ج ِ ضرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ضرب شود.
قافیهفرهنگ فارسی معین(فِ یَ یا یِ) [ ع . قافیة ] 1 - (اِفا.) از پی رونده . 2 - (اِ.) حرف یا کلمة آخر بیت در شعر. ؛ ~را باختن کنایه از: مغلوب شدن ، فرصت را از دست دادن . ؛ ~به کسی تنگ شدن کنایه از: به زحمت و دردسر افتادن .
ردالصدرعلی العجزفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، تکرار کلمۀ آخر بیت در اول بیت بعد، مانند کلمۀ «نظام» در این شعر: قوام دولت و دین روزگار فضل و هنر / ز فضل وافر تو یافت زیب و فر و نظام ـ نظام ملت و ملکی عجب نباشد اگر / به رونق است در این روزگار کلک و حسام.
مذاللغتنامه دهخدامذال . [ م ُ ] (ع ص ) دامن فروهشته . (از المعجم ). نعت مفعولی است از اذالة. رجوع به اذالة شود. || در اصطلاح عروض ، در بحر بسیط و کامل و متدارک افزودن حرفی باشد بر وتد آخر بیت چنانکه متفاعلن را متفاعلان و مستفعلن رامستفعلان و فاعلن را فاعلان گویند، و آن جزو را مذال گویند. رجوع
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ َ ] (ع ص ) دیگر. دگر. دیگری . یکی از دو چیز یا دو کس . غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین .
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ ِ ] (ع ص ، ق ، اِ) عاقبت . باَنجام . سرانجام . انجام . بازپسین . اخیر. واپسین . پسین . اَفدُم . آفدم . در آخر. به آفدم . پایان . فرجام . بفرجام . فرجامین . خاتمه . کرانه . کران . غایت . نهایت . خاتمت . پس کار. (زمخشری ). مقابل اوّل . مؤنث : آخِره . ج ، آخِرین ، و او
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ ُ ] (اِ)آخور. جایگاهی از گل و سنگ و مانند آن کرده کاه و جو و علف خوردن ستور را. معلف . اَری . متبن . آغیل . ستورگاه . پایگاه . پاگاه . ستورخانه . اصطبل . (زمخشری ). جائی که چهارپایان را بندند. طویله به معنی متداول این عصر. آکنده . || آخیه . (زمخشری ) (نطنزی ). طویله
آخرلغتنامه دهخداآخر. [ خ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای بدهستان . گویند نام قریه ای میان جرجان و خوارزم . و زاهد معروف ابوالفضل عباس بن احمدبن فضل منسوب بدانجاست . || نام قریه ای میان سمنان و دامغان .
چارآخرلغتنامه دهخداچارآخر. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از چهار عنصر است که خاک و باد و آب و آتش باشد. (برهان ) (آنندراج ). || (اِخ ) چهار ستاره از بنات النعش باشد که آنها را نعش خوانند. (برهان ) (آنندراج ). چهارستاره ٔ دب اکبر. (ناظم الاطباء).
چاه آخرلغتنامه دهخداچاه آخر. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 6 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده . جلگه و گرمسیر است و 11 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرا
چراغ آخرلغتنامه دهخداچراغ آخر. [ چ َ / چ ِ خ ُ ] (اِ مرکب )کنایه از فراخی عیش و بسیاری نعمت باشد. (برهان ) (آنندراج ). فراخی عیش و بسیاری نعمت . (ناظم الاطباء).
سنگ آخرلغتنامه دهخداسنگ آخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) آخر سنگ : روز دیگر آن فقیر بوفای وعده بدانجا رفت از کاروان اثر ندید نگاه کرد سنگ آخر نمانده بود. (تاریخ جدید یزد). رجوع به سنگاب شود.
سبز آخرلغتنامه دهخداسبز آخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از آخری است که در آن علف سبز باشد. (برهان ). رجوع به سبز آخور شود. || کنایه از آسمان . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (رشیدی ). رجوع به سبز آخور شود.