آذرخلغتنامه دهخداآذرخ . [ ] (اِخ ) شهری است بشام خرّم و بانعمت و اندر وی خارجیانند. (حدودالعالم ). و این ظاهراً مصحف اَذْرُخ است که بنا بضبط یاقوت شهری است در اطراف شام .
حدراخلغتنامه دهخداحدراخ . [ ح َ ] (اِخ ) زمین حدراخ ، بسا میشود که به معنی دیواردار باشد (زکریا: 9:1) و آن مقاطعه ای میباشد که در نزدیکی دمشق واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
آذرخشلغتنامه دهخداآذرخش . [ ذَ خ ُ ] (اِ مرکب ) نام روز آذر است از ماه آذر و فارسیان در این روز که نام ماه و نام روز مطابقت دارد جشن کنند و آتشکده ها را زینت دهند و در این روز موی ستردن و ناخن گرفتن و به آتش خانه شدن را نیک دانند.
آذرخشلغتنامه دهخداآذرخش . [ ذَ رَ ] (اِ) برق . صاعقه . آدرخش : نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما بیاید آذرخشا. رودکی (از فرهنگ اسدی ، خطی ).خصمت بود بجنگ خف و تیرت آذرخش تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا. ا
آذرخشlightningواژههای مصوب فرهنگستانتخلیۀ شدید الکتریکی نورانی و زودگذر، ناشی از ابر، با طول مسیری برحسب کیلومتر
آذرخشلغتنامه دهخداآذرخش . [ ذَ خ ُ ] (اِ مرکب ) نام روز آذر است از ماه آذر و فارسیان در این روز که نام ماه و نام روز مطابقت دارد جشن کنند و آتشکده ها را زینت دهند و در این روز موی ستردن و ناخن گرفتن و به آتش خانه شدن را نیک دانند.
آذرخشلغتنامه دهخداآذرخش . [ ذَ رَ ] (اِ) برق . صاعقه . آدرخش : نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما بیاید آذرخشا. رودکی (از فرهنگ اسدی ، خطی ).خصمت بود بجنگ خف و تیرت آذرخش تو همچو کوه و تیر بداندیش تو صدا. ا
آذرخشlightningواژههای مصوب فرهنگستانتخلیۀ شدید الکتریکی نورانی و زودگذر، ناشی از ابر، با طول مسیری برحسب کیلومتر