گاراژداریلغتنامه دهخداگاراژداری . (حامص مرکب ) عمل گاراژدار. گاراژ داشتن . به کار گاراژ پرداختن . رجوع به گاراژ و گاراژدار شود.
چاردریلغتنامه دهخداچاردری . [ دَ ] (اِ مرکب ) اطاقی که چار در داشته باشد. اطاقی دارای چهار در. خانه ٔ چاردری : عیسی ز چاردری با جمله جمع رسل پیش آمده بادب کرده سلام ادا. مجیر بیلقانی (در وصف معراج رسول ).|| کنایه است از عالم . (از نا
هردریلغتنامه دهخداهردری . [ هََ دَ ] (ص نسبی ) هرجایی . آنکه هردم به دری روی آورد. که هردم به در خانه ای رود : آن یکی نوری ز هر عیبی بری وین یکی کوری ، گدایی هردری . مولوی .|| بی پایه . بی اساس . بی ربط : دعو
اردوگیریلغتنامه دهخدااردوگیری . [ اُ ] (حامص مرکب ) در زنبور عسل ، گروه گیری . رجوع به گروه گیری شود.