آرده خرمالغتنامه دهخداآرده خرما. [ دَ / دِ خ ُ ] (اِ مرکب ) طعامی است که از خرما و آرد یا نان گرم و کره سازند. رنگینک .
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ / ح ِ دَ ] (اِخ ) شهری است به یمن و اهل آن نخستین کسان بودند که از عنسی پیروی کردند. (معجم البلدان ). شهری است بر ساحل دریای یمن . (منتهی الارب ).
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ رَ دَ ] (ع اِمص ) حَرَد. بیماریی است در دست و پای شتر، یا خشک شدن اعصاب دستهای او بواسطه ٔ زانوبند که گاه رفتن دست بر زمین کوبد.
حرضةلغتنامه دهخداحرضة. [ ح ِ ض َ ] (ع ص ) رجل حرضة؛ مردکه بیماری و اندوه وی دراز کشیده باشد. ج ، حِرَض .
حریضةلغتنامه دهخداحریضة. [ ح ُ رَ ض َ] (اِخ ) نام موضعی از بلاد هذیل که تأبط شراً در آنجا بقتل رسید و مادرش در شعری که در رثاء پسر سرود نام این محل را یاد کرد. رجوع به معجم البلدان شود.
ارده ٔ خرمالغتنامه دهخداارده ٔ خرما. [ اَ دَ / دِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چکان خرما یعنی مالیده . (شمس اللغات ) (شعوری از شرفنامه ).
خرمالغتنامه دهخداخرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخر