آرمان سرالغتنامه دهخداآرمان سرا. [ س َ ] (اِ مرکب ) آرمان سرای . سرای حسرت . این جهان . ایرمان سرای .
حرمیانلغتنامه دهخداحرمیان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان ، در 10هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ . کوهستانی و گرمسیر است . دارای 150 تن سکنه ٔ سنی است . زبانشان کردی است . آب آن از رودخانه ٔ انجیرب
چارمانلغتنامه دهخداچارمان . (اِخ ) مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است . (مرآت البلدان ج 4 ص 51).
چارمانلغتنامه دهخداچارمان . (اِخ ) نام موضعی . مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری «باو» نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکده ٔ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و ا
آرمانلغتنامه دهخداآرمان . (اِخ ) نامی از نامهای مردان : چو کردوی شاپور و چون اندیان سپهدار ارمینیه وْ آرمان نشستند با شاه ایران برازبزرگان فرزانه ٔ رزم ساز.فردوسی .
سرالغتنامه دهخداسرا. [ س َ ] (اِ) سرای . از پارسی باستان «سراده » ، اوستا «سراذه » ، ارمنی عاریتی و دخیل «سرهک »، «سره » . عربی عاریتی و دخیل سرادق (خانه و بیت ، کوشک و قصر، بنای عالی ). بارگاه . منزلگاه . اندرون و حرم . رجوع کنید به سرای . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خانه . (غیاث ). رشیدی
آرمانلغتنامه دهخداآرمان . (اِخ ) نامی از نامهای مردان : چو کردوی شاپور و چون اندیان سپهدار ارمینیه وْ آرمان نشستند با شاه ایران برازبزرگان فرزانه ٔ رزم ساز.فردوسی .
آرمانلغتنامه دهخداآرمان . (اِ) حسرت . لهف . دریغ. اندوه . (مجمل اللغة). اَرمان .- آرمان خوردن ؛ حسرت بردن . || آرزو. اَمَل : هر حوائج را که بودش آرمان راست کردی میر شهری رایگان . مولوی .از فراقت روز
آرمانفرهنگ فارسی عمید۱. آرزو.۲. امید.۳. آرزوی بزرگ.۴. حسرت.⟨ آرمان خوردن: (مصدر لازم) حسرت خوردن؛ حسرت بردن.
آرمانideal 1واژههای مصوب فرهنگستانادراک هنری هنرمند که کاملتر از اثر هنری اوست و از اندیشۀ خود هنرمند سرچشمه گرفته است
آرمانلغتنامه دهخداآرمان . (اِخ ) نامی از نامهای مردان : چو کردوی شاپور و چون اندیان سپهدار ارمینیه وْ آرمان نشستند با شاه ایران برازبزرگان فرزانه ٔ رزم ساز.فردوسی .
آرمانلغتنامه دهخداآرمان . (اِ) حسرت . لهف . دریغ. اندوه . (مجمل اللغة). اَرمان .- آرمان خوردن ؛ حسرت بردن . || آرزو. اَمَل : هر حوائج را که بودش آرمان راست کردی میر شهری رایگان . مولوی .از فراقت روز
آرمانفرهنگ فارسی عمید۱. آرزو.۲. امید.۳. آرزوی بزرگ.۴. حسرت.⟨ آرمان خوردن: (مصدر لازم) حسرت خوردن؛ حسرت بردن.
آرمانideal 1واژههای مصوب فرهنگستانادراک هنری هنرمند که کاملتر از اثر هنری اوست و از اندیشۀ خود هنرمند سرچشمه گرفته است