آزادانلغتنامه دهخداآزادان . (اِخ ) آزآذان . نام قریه ای نزدیک اصفهان ، مسقطالرأس ابوعبدالرحمن قتیبةبن مهران مقری . || نام قریه ای نزدیک هرات ، مدفن شیخ ابوالولید احمدبن ابی رجا.
آزادانفرهنگ نامها(تلفظ: āzādān) منسوب به خاندان آزاد ؛ جمع آزاد ، احرار ، وارستگان؛ (در اعلام) از بزرگان معاصر شاپور دوم ساسانی.
آزآذانلغتنامه دهخداآزآذان . (اِخ ) نام قریه ای به هرات . || نام قریه ای به اصفهان . آزادان . رجوع به آزادان شود.
آزادگانلغتنامه دهخداآزادگان . [ دَ /دِ ] (اِ) ج ِ آزاده . احرار. جوانمردان : دیر زیاد آن بزرگوار خداوندجان گرامی بجانش اندر پیوند...دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی .<b
رنگ آزادانلغتنامه دهخدارنگ آزادان . [ رَ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از طرز و روش و سیرت جوانمردان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و آزادان از تعلقات مادی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حافظ گوید:غلام همت آنم که زیر چرخ کبودز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است .
رنگ آزادانلغتنامه دهخدارنگ آزادان . [ رَ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از طرز و روش و سیرت جوانمردان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و آزادان از تعلقات مادی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حافظ گوید:غلام همت آنم که زیر چرخ کبودز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است .
آزآذانلغتنامه دهخداآزآذان . (اِخ ) نام قریه ای به هرات . || نام قریه ای به اصفهان . آزادان . رجوع به آزادان شود.
آزادوارلغتنامه دهخداآزادوار. [ زادْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) با خوی و خصلت آزادان . چون آزادمردان : زمانه پندی آزادوار داد مرازمانه را چو نکو بنگری همه پند است بروز نیک کسان گفت غم مخور زنهاربسا کسا که بروز تو آرزومند است . رودکی .<br
رنگ آزادانلغتنامه دهخدارنگ آزادان . [ رَ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از طرز و روش و سیرت جوانمردان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و آزادان از تعلقات مادی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حافظ گوید:غلام همت آنم که زیر چرخ کبودز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است .