آغریوسلغتنامه دهخداآغریوس . (یونانی ، اِ) حلیمو. حماض البقر. سلق برّی . سلق جبلی . جلناق . آزاددارو. ترشینک . طوطاغ آغرس . سرخ پای . هلموت .
سلق جبلیلغتنامه دهخداسلق جبلی . [س َ ل َ ق ِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلق بری است و به شیرازی حلیمو خوانند. (فهرست مخزن الادویه ). حلیمو. (الفاظ الادویه ). آزاددارو. (یادداشت مؤلف ).
دارولغتنامه دهخدادارو. (اِ) هرچه با آن دردی را درمان کنند. دوا. جوهر یا ماده ای که برای قطع بیماری بکار رود : خواب در چشم آورد گویند گرد کوکناربا فراق روی او داروی بیخوابی شود. خسروانی .راحت کژدم زده کشته ٔ کژدم بودمی زده را هم