آزجولغتنامه دهخداآزجو. (نف مرکب ) هوی ̍جو. آرزوجوی : نکوهیده باشد جفاپیشه مردبگرد در آزجویان مگرد.فردوسی .
آزجوفرهنگ فارسی عمیدحریص؛ پرطمع: ◻︎ نکوهیده باشد جفاپیشه مرد / به گرد در آزجویان مگرد (فردوسی: ۶/۳۴۰ حاشیه).
حجزیلغتنامه دهخداحجزی . [ ح ِ زا ] (اِخ ) دیهی است به دمشق . و حجزاوی بدان منسوب است . (منتهی الارب ).
حجیزیلغتنامه دهخداحجیزی . [ ح ِج ْ جی زا ] (ع مص ) منع کردن . بازداشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): کانت بین القوم رمی ثم صارت حجیزی ؛ ای تراموا ثم تحاجزوا. (منتهی الارب ).