آستر 2lining 1واژههای مصوب فرهنگستانلایهای ضخیم از مواد نسوز در داخل کورهها و پاتیلها و ظرفهایی که در معرض حرارت زیاد قرار میگیرند
پیاسترلغتنامه دهخداپیاستر. (اِ) غُروش ، قُروش . نام پولی خاص کشور عثمانی . || سکه ٔ سیمین اسپانیولی .
آسترلغتنامه دهخداآستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . <
آسترلغتنامه دهخداآستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر. عنصری .نار ماند بیکی سُفرگک دیبا<b
پاسترلغتنامه دهخداپاستر. [ ت ُ ] (اِخ ) لوئی . عالم کیمیاوی بزرگ فرانسه . مولد وی به دُل بسال 1822م ./ 1237 هَ . ق . وفات در سنه ٔ 1895م .<span class="hl" dir
قاتمهفرهنگ فارسی معین(مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) 1 - موی دم و یال اسب و استر. 2 - رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند؛ بزمو، تاب .
تارشلغتنامه دهخداتارش . (اِخ ) (سخت ) (قاموس کتاب مقدس ). یکی از دو نفر خواجه سرا و دربان اخشوروش است . این دو نفر خیال کشتن اخشوروش (کوروش ) داشتند و مردخای کشف این مکیدت را نمود، ملک را اعلام کرده تا هر دو بدار کشیده شدند. (کتاب استر 2: <span class="hl" dir
طیبثلغتنامه دهخداطیبث . [ ب َ ] (اِ) نام ماهیست در تاریخ یهود. یکی از ماههای معروف قوم یهود است . ملاحظه در ماه استر 2:16. اسم ماه دهم سال مقدس ملی عبرانیان است که با هلال جینوری یا سلخ دیسمبرماه فرنگی شروع میکند. روز هشتم و
آسترلغتنامه دهخداآستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . <
آسترلغتنامه دهخداآستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر. عنصری .نار ماند بیکی سُفرگک دیبا<b
آسترفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ رویه] پارچهای که زیر لباس یا پارچۀ دیگر میدوزند.۲. قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزانتر است.
آسترفرهنگ فارسی عمیدآنطرفتر:◻︎ به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی: ۶/۵۲۹).
آسترلغتنامه دهخداآستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . <
آسترلغتنامه دهخداآستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر. عنصری .نار ماند بیکی سُفرگک دیبا<b
آسترفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ رویه] پارچهای که زیر لباس یا پارچۀ دیگر میدوزند.۲. قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزانتر است.
آسترفرهنگ فارسی عمیدآنطرفتر:◻︎ به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی: ۶/۵۲۹).