حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َ ] (ع اِ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. (منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ) نیک دریابنده . (غیاث ). بسیارحس . سخت ادراک . تیزحس . شدیدالحس .- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده . رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و <span class="hl" dir="ltr"
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح ُ ] (ع اِ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. (منتهی الارب ). ماهی خرد. (مهذب الاسماء). || پاره های سنگ ریزه . || ریزه از چیزی . || شومی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). || بدخو. (مهذب الاسماء). || ج ِ حُساسَة.
حساسیلغتنامه دهخداحساسی . [ ح َس ْ سا ] (حامص ) حساسیت . حساس بودن . حساس شدن . حساسی سامعه . حساسی ذائقه و مانند آن . حساس بودن عضو مخصوص آن حس .
آسیاسنگلغتنامه دهخداآسیاسنگ . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) سنگ آسیا. حجر طاحونه . رحی : یکی آسیاسنگ را درربودبه نزدیک رستم درآمد چو دود. فردوسی .برگرفت آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد. مولوی .آسیا
آسیاسنگفرهنگ فارسی عمیدسنگ آسیا؛ هر سنگ بزرگ شبیه سنگ آسیا: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).
آسیاسنگلغتنامه دهخداآسیاسنگ . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) سنگ آسیا. حجر طاحونه . رحی : یکی آسیاسنگ را درربودبه نزدیک رستم درآمد چو دود. فردوسی .برگرفت آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد. مولوی .آسیا
آسیاسنگفرهنگ فارسی عمیدسنگ آسیا؛ هر سنگ بزرگ شبیه سنگ آسیا: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).