آسیبزنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی زننده، فرساینده، ساینده، تلفکننده ایذایی ضارب، اذیتکن، حملهکننده توانفرسا، خستهکننده
جنگندهلغتنامه دهخداجنگنده . [ ج َ گ َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از جنگیدن . آنکه جنگ کند. جنگی . رزم کننده . محارب . (فرهنگ فارسی معین ). جنگجو. جنگاور: هواپیماهای جنگنده .
زنندهلغتنامه دهخدازننده . [ زَ ن َن ْ دَ / دِ ](نف ) آنکه زند. ضارب . ج ، زنندگان . (فرهنگ فارسی معین ). اسم فاعل زدن . (ناظم الاطباء). ضارب : که تا دخترش بچه را بفکندزننده همی تازیانه زند. فردوسی .
اذیتکنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی کن، مردمآزار، مزاحم ضارب، حملهکننده، آسیبزننده، مهاجم، متجاوز