آصرهلغتنامه دهخداآصره . [ ص ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ اِصار. میخهای طناب . || زنبیلها. || چادرهائی که در آن گیاه پر کنند. || ثقلها. بارها. || گناهان . || عهدها. پیمان ها. || سوراخها (در گوش ). || سوگندان بطلاق زن یا آزادی بنده . || نذرها.
آصرهلغتنامه دهخداآصره . [ ص ِ رَ ] (ع اِ) گرایش و مهر و مایه و وسیله ٔ نزدیکی از رحم و قرابت و خویشی وخویشاوندی و پیوند سببی و معروف و احسان و منت . || رسن کوتاه که بدان دامن خیمه را بمیخ استوار کنند. پاچه بند. آخیه . اَخیه . آری ّ. ج ، اَواصِر.
حصریةلغتنامه دهخداحصریة. [ ح َ ری ی َ ] (ص نسبی ) (اصطلاح منطق ) (قضیه ٔ...) قضیه ٔ محصورة. رجوع به محصورة و حصر قضایا شود.
حشرةلغتنامه دهخداحشرة. [ ح َ ش َ رَ ](ع اِ) هر جنبنده ٔ خرد از پرنده و رونده و خزنده . جنبنده ٔ خرد. خرده جانور. جانور خزنده و گزنده یا جانور ریزه ٔ زمینی . (منتهی الارب ). خستر. خرفسر. هامه . ج ،حشر، حشرات . || پوستی که ملاصق دانه بوده . || تمام شکار یا بهره ٔ نفیس آن یا آنقدر از شکاری که خو
حصیرةلغتنامه دهخداحصیرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) جای خرما خشک کردن . || گوشت پاره ای دراز که در پهلوی اسب از لاغری پدید آید. (آنندراج ).
صرارلغتنامه دهخداصرار. [ ص ِ ] (ع اِ) رشته که بر پستان اشتر بندند. پستان بند ناقه . ج ، اَصِرَّة. (منتهی الارب ). || جایهای بلند. (منتهی الارب ).
اصرةلغتنامه دهخدااصرة. [ اَ ص ِرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ صِرار. (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ صَرار. (ناظم الاطباء). رجوع به صِرار و صَرار شود.
اواصرلغتنامه دهخدااواصر. [ اَص ِ ] (ع اِ) ج ِ آصرة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به معنی پیوندهای خویشی و به معنی وسائل : عناصر آداب و اواصر انساب و اسباب است . (تاریخ بیهق ص 20).
اصرلغتنامه دهخدااصر. [ اِ ] (ع اِ) آنچه مایل گرداند ترا به چیزی . (از منتهی الارب ). آصرة، یعنی آنچه مایل گرداند شخص را به چیزی . (ناظم الاطباء). رجوع به آصرة شود. || قسم که به طلاق زن یا به آزادی بنده و یا به نذر خدا خورده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوگند یاد کردن برای طلاق یا آزاد
اصارلغتنامه دهخدااصار. [ اِ] (ع اِ) میخ طناب . (اقرب الموارد). میخ طناب خیمه .(منتهی الارب ) (آنندراج ). اصارة. ایصر. || حشیش . (اقرب الموارد). گیاه . (منتهی الارب ). اصارة. ایصر. || رسن کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بربندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رسن که دامن خیمه با میخ بدان بندند. ج ،