آغاز سفرbeginning of the journeyواژههای مصوب فرهنگستانتاریخ و ساعت ارائۀ اولین خدمت گردشگری به مسافر مطابق با قرارداد
آغازبهآغازstart-to-start, SSواژههای مصوب فرهنگستانویژگی رابطهای منطقی بین دو فعالیت که در آن آغاز شدن فعالیت پسین مشروط به آغاز شدن فعالیت پیشین است
آغازلغتنامه دهخداآغاز. (اِ) بدائت (بدایت ).بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه . مفتتح . شروع . سر.دخش . درآمد. صدر. مبداء. اوّل . نخست . ازل . اصل . مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و اَبَد : چون فراز آمد بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند و مجرگ . <p class="auth
اغازلغتنامه دهخدااغاز. [ اَ ] (اِ) قصد و اراده . || صدا وندا. || ابتدای هر کار و آغاز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). مخفف آغاز. (فرهنگ نظام ).
آغازفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ انجام و فرجام] لحظه یا جای شروع کار.۲. (اسم مصدر) شروع.۳. (بن مضارعِ آغازیدن) = آغازیدن۴. [قدیمی] روز ازل.
روبراه شدنلغتنامه دهخداروبراه شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آماده و متوجه سفر شدن . (آنندراج ). آغاز سفر و حرکت کردن . || راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار. || بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف . از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن .
سفرلغتنامه دهخداسفر. [ س ِ ] (ع اِ) کتاب . (غیاث ) (دهار) (زمخشری ). کتاب بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : شه حسام الدین که نور انجم است طالب آغاز سفر پنجم است . مولوی .رفت عیسی در هیکل کنشت و پند میداد، یهودیان عجب می ماندند و
حسام الدین چلبیلغتنامه دهخداحسام الدین چلبی . [ ح ُ مُدْ دی چ َ ل َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن اخی ترک . از اصحاب مولانا جلال الدین بلخی رومی بوده و به سال 684 هَ . ق . درگذشته است و قبر وی پهلوی مزار مولانامی باشد. مولانا مثنوی را بنابه خواهش او سروده است . حسام الدین به ق
مقدسلغتنامه دهخدامقدس . [ م ُ ق َدْدَ ] (ع ص ) پاک کرده . (مهذب الاسماء). به پاکی یاد شده . به پاکی خوانده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پاک و پاکیزه . (ناظم الاطباء). پاک و پاکیزه و منزه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طو
ساروخواجهلغتنامه دهخداساروخواجه . [ خوا / خا ج ِ ](اِخ ) شهرت خواجه محمدرضا، ملقب به فدوی ، از ندیمان شاه عباس بزرگ و از شاعران قرن یازدهم هجری و مولدش موضع جوین از اعمال قزوین است . پدرش خواجه ملک از اهل سیاقت و ارباب قلم بود و در خراسان به امر نویسندگی امراء عصر
آغازلغتنامه دهخداآغاز. (اِ) بدائت (بدایت ).بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه . مفتتح . شروع . سر.دخش . درآمد. صدر. مبداء. اوّل . نخست . ازل . اصل . مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و اَبَد : چون فراز آمد بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند و مجرگ . <p class="auth
آغازفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ انجام و فرجام] لحظه یا جای شروع کار.۲. (اسم مصدر) شروع.۳. (بن مضارعِ آغازیدن) = آغازیدن۴. [قدیمی] روز ازل.
آغازدیکشنری فارسی به انگلیسیbeginning, birth, commencement, dawn, embryo, front, inception, incipience, initiation, introduction, onset, outset, prime, rise, start
آغازفرهنگ مترادف و متضادابتدا، اوان، اوایل، اول، بدایت، بدو، سرآغاز، شروع، عنفوان، فاتحه، مبدا، مطلع، مقدمه، نخست ≠ پایان
سرآغازلغتنامه دهخداسرآغاز. [ س َ ] (اِ مرکب ) مقابل سرانجام . چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است . (آنندراج از بهار عجم ) : ای نام تو بهترین سرآغازبی نام تو نامه کی کنم باز. نظامی .چو برقع ز روی سخن برفک
آغازلغتنامه دهخداآغاز. (اِ) بدائت (بدایت ).بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه . مفتتح . شروع . سر.دخش . درآمد. صدر. مبداء. اوّل . نخست . ازل . اصل . مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و اَبَد : چون فراز آمد بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند و مجرگ . <p class="auth
انجام و آغازلغتنامه دهخداانجام و آغاز. [ اَوُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اول و آخر : نجوید دگر پرده ٔ راز راخبرهای انجام و آغاز را.نظامی .