آغوزلغتنامه دهخداآغوز. (اِ) نام درختی است جنگلی که از چوب آن میز و صندلی و مانند آن سازند و در جنگلهای ایران بسیار است .
آغوزلغتنامه دهخداآغوز. [ غو / غُزْ ] (اِ) آغُز. شیرِ ماده ٔ نوزائیده . ماک . شیرماک . پَله . پَلّه . فَله . فَلّه . فُرش . فُرشه . زِهَک . گورماست . لبا. کنف .- مثل آغوز ؛ ماستی ستبر.
آغوشلغتنامه دهخداآغوش . (اِ) آگوش . آگش . بغل . میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند : پیری آغوش باز کرده فراخ تو همی گوش با شکافه ٔ غوش . کسائی .سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ .
اغوزلغتنامه دهخدااغوز. [ اُغُزْ ] (اِخ ) در حکایات اقوام اغوز که پسرزاده ٔ ابوبجه خان پسر نوح پیغمبر است . (جامعالتواریخ رشیدی ).
آغوشلغتنامه دهخداآغوش . (اِ) آگوش . آگش . بغل . میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند : پیری آغوش باز کرده فراخ تو همی گوش با شکافه ٔ غوش . کسائی .سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ .
آغوشفرهنگ فارسی عمیدبغل؛ بر؛ سینه.⟨ در آغوش گرفتن: (مصدر متعدی) کسی را در بغل گرفتن و دو دست را دایرهوار دور تنۀ او فراهم آوردن و او را به سینه چسباندن؛ به آغوش کشیدن.
آغوشفرهنگ فارسی عمید۱. غلام: ◻︎ مگر نیکبختت فراموش شد / چو دستت در آغوش «آغوش» شد (سعدی۱: ۱۷۵).۲. [مجاز] بنده: ◻︎ ای خواجهٴ ارسلان و آغوش / فرماندهِ خود مکن فراموش (سعدی: ۱۶۰).
آغوشفرهنگ فارسی معین( اِ.) میان دو دست فراهم آورده ، بغل . ؛ به ~کشیدن به خود چسباندن کسی یا چیزی را.
شیرآغوشلغتنامه دهخداشیرآغوش . (اِخ ) دهی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
سرآغوشلغتنامه دهخداسرآغوش . [ س َ ] (اِ مرکب ) بمعنی سرآغوج است که گیسوپوش زنان باشد و بعضی گویند دامیست که زنان بدان زیب و زینت کنند یعنی روپاکیست که مانند دام بافته اند. (برهان ) (غیاث ) : باد سر زلفت از سرآغوش دستار سر سران ربوده . خاقانی
نازک آغوشلغتنامه دهخدانازک آغوش . [ زُ ] (ص مرکب ) آنکه دارای بر و آغوش نرم و ملایم باشد. (ناظم الاطباء). نرم بر. نرم تن . لطیف اندام . نازک بدن : به شیرینی از گلشکر نوش تربه نرمی ز گل نازک آغوش تر.نظامی .
آغوشلغتنامه دهخداآغوش . (اِ) آگوش . آگش . بغل . میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند : پیری آغوش باز کرده فراخ تو همی گوش با شکافه ٔ غوش . کسائی .سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ .
هم آغوشلغتنامه دهخداهم آغوش . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم : گهی میکرد شهد باربد نوش گهی می بود با شیرین هم آغوش . نظامی .چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش .