آفلینلغتنامه دهخداآفلین . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آفِل : شد صفیر باز جان در مرج دین نعره های لااحب الاَّفلین . مولوی .ناخوشت آید مقال آن امین در نُبی که لااحب الاَّفلین .مولوی .
افیلونلغتنامه دهخداافیلون .[ اَ ] (اِ) درمنه ٔ کوهی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).اگر خاکستر آنرا با روغن بادام بر موضع ریش بمالند موی برآرد و آنرا بعربی شیح خوانند. (آنندراج ) (برهان ). مقل . (مؤید). شیح جبلی . (فهرست مخزن الادویه ).
عفلانلغتنامه دهخداعفلان . [ ع َ ] (اِخ ) نام کوهی است از آن ابوبکربن کلاب ، در نجد. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
آفللغتنامه دهخداآفل . [ ف ِ ] (ع ص ) فروشونده . ناپدیدگردنده . غروب کننده . که فرورود. غارب : آنکه گه ناقص گهی کامل بودنیست معبود خلیل آفل بود. مولوی .هم خر و خرگیر اینجا در گلندغافلند اینجا و آنجا آفلند. <p class="author"