آلنگلغتنامه دهخداآلنگ . [ ل َ ] (اِ) مورچال . گوی که در اطراف قلعه ، گاه محاصره و تسخیر آن حفر کنند. || دیواری که برای حفظ سپاه کشند. سنگر. || حاجز و حوالی که سازند حفظ قلعه را. || جمعی از سپاهی که در اطراف قلعه برای تسخیر آن جابجای گمارند. || جمعی از مردم که در درون قلعه برای حراست آن جای بج
آلنگفرهنگ فارسی عمیدخندق یا دیواری که در اطراف قلعه یا بر گرد سپاه برای محافظت درست کنند؛ مورچال؛ سنگر.
آلنگفرهنگ فارسی معین(لَ) ( اِ.) 1 - خندق . 2 - دیواری که بر گِرد سپاه برای محافظت درست کنند. مورچال ، سنگر.
میسانAlhenaواژههای مصوب فرهنگستانستارهای در صورت فلکی جوزا با قدر 1/9 که زیرغولی از ردۀ الف1 است و در فاصلۀ 57 سال نوری از زمین قرار دارد
پهلنگلغتنامه دهخداپهلنگ . [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) نام طائفه ٔ قدیم ساکن ناحیه ٔ وسطای هند. رجوع به ماللهند بیرونی ص 150 شود.
علنیلغتنامه دهخداعلنی . [ ع َ ل َ ] (از ع ، ص نسبی ، ق ) مأخوذ از عربی ِ عَلِن . عَلَن . آشکارا. آشکار. علناً.- علنی شدن ؛ ظاهر شدن . فاش شدن . آشکار شدن . رجوع به علنی شود.- علنی کردن ؛ ظاهر کردن . فاش کردن . اظهار کردن . آشکار کردن
پالنژلغتنامه دهخداپالنژ. [ ل َ ] (اِخ ) کرسی سُن و لوآر از ناحیه ٔ شارُل بر ساحل کانال سانتر و آن شهر 1971 تن سکنه و مؤسسات آجرسازی و سفالگری دارد وراه آهن میان پاریس و لیون و بحرالروم از آن گذرد.
پالنگلغتنامه دهخداپالنگ .[ ل َ / ل ُ ] (اِ مرکب ) کفش و پای افزار چرمی . (برهان ). پاچنگ . (شعوری ). || پای تابه . (رشیدی ). || دریچه ٔ کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند. (برهان ). بعض فرهنگ نویسان این لفظ را بفتح لام و با نون ساکن (جهانگیری ) (سروری ). (برها
آلنگ و دولنگلغتنامه دهخداآلنگ ودولنگ . [ ل َ گ ُ دُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، اسباب و آلات و غالباً زاید و فضول .
النگلغتنامه دهخداالنگ . [ اَ / اُ ل َ ] (اِخ ) در تاریخ حبیب السیر اسمهایی بدین صورت آمده است : النگ خرقان ، النگ بسطام ، آق النگ همدان ، النگ آقا، النگ سهند، النگ شاه نشین ، النگ باباخاکی ، النگ جوزی ، النگ بیکی ، النگ تشین ، النگ قلبه ، النگ شکی ، النگ داغی
النگ دولنگلغتنامه دهخداالنگ دولنگ . [ اَ ل َ دُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به «آلنگ و دولنگ » و «النگ و دولنگ » شود.
النگ و دولنگلغتنامه دهخداالنگ و دولنگ . [ اَ ل َ گ ُ دُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، چیزهای سبک و مهمل : فلان در اطاق خودش النگ و دولنگی آویزان کرده است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به آلنگ و دولنگ و النگ دولنگ شود.
آلنگ و دولنگلغتنامه دهخداآلنگ ودولنگ . [ ل َ گ ُ دُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، اسباب و آلات و غالباً زاید و فضول .