علیونلغتنامه دهخداعلیون . [ ] (اِخ ) نام تیره ای (بطنی ) است از حجایا، که آن یکی از قبایل بادیه ٔ شرق اردن است . این بطن به شش فخذ ذیل تقسیم میشود: حمادات ، بطنة، زعاریر، طحائرة،شحادات ، هدایات . (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 820
علیونلغتنامه دهخداعلیون . [ ع ِل ْ لی یو ] (ع ص ، اِ) ج ِ عِلّی ّ در حالت رفع. رجوع به عِلّی ّ شود. || (اِخ ) منزلی است در آسمان هفتم که درآن ارواح مؤمنان باشد. (منتهی الارب ). طبقه ٔ بالایین بهشت . (از اقرب الموارد). و رجوع به عِلّیین شود.
علویینلغتنامه دهخداعلویین . [ ع َ ل َ وی ی َی ْ ] (ع ص نسبی ، اِ) مثنای علوی ّ. رجوع به علوی شود. || (اِخ ) دو ستاره ٔ زحل و مشتری . (ازاقرب الموارد). عِلویَّین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
علویینلغتنامه دهخداعلویین . [ ع ِل ْ وی ی َی ْ ] (ع ص نسبی ، اِ) مثنای عِلوی . رجوع به علوی شود. || (اِخ ) زحل و مشتری . عَلَویین . (اقرب الموارد).- قران علویین ؛ قران زحل و مشتری که بهر بیست سال یک بار باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا، از مقدمه ٔ ابن خلدون ).
علویینلغتنامه دهخداعلویین . [ ع ِل ْ وی یی ] (ص نسبی ، اِ) ج ِ عِلوی . رجوع به علوی شود. || (اِخ ) زحل و مشتری و مریخ ، ازآنرو که فلک این سه بالای آفتاب است . و رجوع به سفلیین شود.(یادداشت مرحوم دهخدا). و نیز رجوع به علویة شود.
آلونکفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] خانۀ کوچک.۲. خانۀ کوچک موقت که از چوب و مصالح کمدوام بسازند؛ کومه؛ کلبه.
افتوخیزهای آلوِنیAlfvénic fluctuationsواژههای مصوب فرهنگستانافتوخیزهای بلنددامنة خوربادی با ویژگیهایی همانند ویژگیهای موجهای آلوِن
الونلغتنامه دهخداالون . [ اِل ْ وَ ] (اِخ ) مرکز دهستان مربیهان واقع در «وان » از کشور فرانسه . سکنه ٔ آن 2850 تن است .
موج آلوِنAlfven waveواژههای مصوب فرهنگستانموجی عرضی که در ناحیۀ دارای میدان مغناطیسی و پلاسما ایجاد میشود و نام آن از فیزیکدان سوئدی هانس آلوِن گرفته شده است
الون باکوتلغتنامه دهخداالون باکوت . [ اُ ] (اِخ ) یعنی بلوط کریه ، وآن درخت بلوطی بود در نزدیکی بیت ایل که دبوره دایه ٔ ربقه در زیر آن مدفون شد. (از قاموس کتاب مقدس ).
آلونکفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] خانۀ کوچک.۲. خانۀ کوچک موقت که از چوب و مصالح کمدوام بسازند؛ کومه؛ کلبه.
دژآلونلغتنامه دهخدادژآلون . [ دِ ] (اِ) کلمه ٔغیر موصول ، به معنی حیف و دریغ و افسوس . (از برهان )(از ناظم الاطباء). دریغ و حسرت . (شرفنامه ٔ منیری ).