حکاریلغتنامه دهخداحکاری . [ ] (اِخ ) نام طایفه ای از کردها که در نواحی غربی ایران سکنی دارد. (مجمل التواریخ گلستانه ).
حکاریلغتنامه دهخداحکاری . [ ] (اِخ ) هکاری . نام خطه ای است در کردستان در پیوستنگاه مرز ایران که وقتها بصورت قضائی اداره میشد و چند سال پیش نظر به اهمیت موقعی که داشت بشکل یک ولایت درآمده بود و اخیراً عنوان یک سنجاق نو ولایت وان را پیدا کرد و خطه های بهتان واقع در جانب مغرب ، و چال واقع در جان
ژیاکارلغتنامه دهخداژیاکار. (اِخ ) نام خاورشناس عربی دان انگلیسی ، مترجم کتاب حیوةالحیوان دمیری به انگلیسی و طابع آن از 1906 تا 1908 م . در بمبئی .
هکاریلغتنامه دهخداهکاری . [ هََ ک ْ کا ] (ص نسبی ) منسوب به هکاریه که بلده و ناحیه ای است در بالای موصل . (سمعانی ).
آکاردئونفرهنگ فارسی عمیدنوعی ساز دارای شستی با بدنهای چیندار که هنگام نواختن با فشار دست، بازوبسته میشود و دکمههای آن را با انگشت فشار میدهند؛ گارمون.
آکاردئونفرهنگ فارسی معین(دِ ئ ُ) [ فر. ] ( اِ.) از ابزار موسیقی با بدنه ای چین دار، دارای زبانه های فلزی ، که به ارتعاش درمی آیند و آن را به وسیلة سر انگشتان نوازند.
پیوندینۀ آکاردئونیaccordion graftواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیوندینۀ پوستی که با ایجاد شکافهایی در سطح آن قابلیت گسترش و پوششدهی آن افزایش مییابد
اکرةلغتنامه دهخدااکرة. [ اَ ک َ رَ ] (ع اِ) اکره . ج ِ اَکّار یا اَکار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کشاورزان (کانه جمع آکر فی التقدیر و واحدها اکار). (از صراح اللغة): عمله و اکره ، کارگران و برزگران . (یادداشت مؤلف ). برزگران . گویا تقدیراً جمع آکر است . (از اقرب الموارد) <span class="hl"
برزیارلغتنامه دهخدابرزیار. [ ب َ ] (ص مرکب ) اکار. برزگر. برزیگر.رجوع به برزگر شود. (المعرب جوالیقی حاشیه ٔ ص 78).
عاجزدیکشنری عربی به فارسیبيچاره , درمانده , فرومانده , ناگزير , زله , داراي ضعف قوه باء , ناتوان , اکار , عاجز , نا قابل , نالا يق , بيعرضه , محجور , نفهم
اکارلغتنامه دهخدااکار. [ اِ ] (اِخ ) ژان . شاعر و مؤلف درام نویس فرانسوی عضو آکادمی فرانسه متولد به سال 1848 و متوفی به سال 1921م . (از قاموس الاعلام ترکی ).
اکارلغتنامه دهخدااکار. [ اَ ک ْ کا ] (ع ص ، اِ) کشاورز و زارع . ج ، اَکَرَة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برزگر. یعنی مزارع ، ای دهقان که زراعت کند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). برزگر. ج ، اکارون . (مهذب الاسماء) کشاورز. زارع . برزگران . حراث . (یادداشت مؤلف ) <spa
آکاردئونفرهنگ فارسی عمیدنوعی ساز دارای شستی با بدنهای چیندار که هنگام نواختن با فشار دست، بازوبسته میشود و دکمههای آن را با انگشت فشار میدهند؛ گارمون.
آکاردئونفرهنگ فارسی معین(دِ ئ ُ) [ فر. ] ( اِ.) از ابزار موسیقی با بدنه ای چین دار، دارای زبانه های فلزی ، که به ارتعاش درمی آیند و آن را به وسیلة سر انگشتان نوازند.