أزَّجَدیکشنری عربی به فارسیشعله ور کرد , برافروخت , دو به هم زني کرد , اختلاف انداخت , تفرقه انداخت , بر هم زد , دامن زد , روشن کرد (اتش , تفرقه و …)
حججلغتنامه دهخداحجج . [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجت ، حجتها؛ حجج الاسلام . || اسناد و حکم نامه ها : دیگر احتیاط در اموری که تعلق به نوشتن حجج و وثائق و انواع کتب و اصناف حکم نامه ها... (تاریخ غازانی ص 233).
حججلغتنامه دهخداحجج . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) راه های کنده شده . (منتهی الارب ). || جراحات که غور آن بمیل دریافته باشند. (منتهی الارب ).
حجزلغتنامه دهخداحجز. [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن . (منتهی الارب ). دور کردن (آنندراج ). || در میان دو چیز درآمدن . (منتهی الارب ). || شتر را نشانیده ، سپل بر میان وی بستن برای علاج . (منتهی الارب ). نشانیدن شتر و بستن رسن در دو پای و میان او تا علاج جراحت پشت او کرده شود. (آنندراج ).