اخجیلغتنامه دهخدااخجی . [ اَ جا ] (ع ص ) آنکه سر پاها نزدیک نهد و پاشنه ها دور در رفتن . || زن بسیارآب فاسدةالقعر که تک رحم وی دور باشد.
اخزیلغتنامه دهخدااخزی . [ اَ زا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خزی . رسواتر.- امثال : اخزی من ذات النحیین . رجوع به اشغل من ذات النحیین شود. (مجمع الامثال میدانی ).|| رسواکننده تر. خوارکننده تر : فارسلنا علیهم ری
اخزاءلغتنامه دهخدااخزاء. [ اِ ] (ع مص ) خوار و رام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || رسوا کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): اخزاه اﷲ؛ رسوا کناد خدای او را. || هلاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
اخزایلغتنامه دهخدااخزای . [ ](اِخ ) (بعبری : کسی که خداوند او را یاری میدهد) گویند این لفظ مرخم «اخزیا» است و او کاهنی بود که در کتاب نحمیا 11:13 مذکور است و در کتاب اول تواریخ ایام 9:<span cl