اخلطدیکشنری عربی به فارسیجور کردن , طبقه بندي کردن , مناسب بودن , هم نشين شدن , ممزوج شدن , اميختن , بخاطر اوردن , ذکر کردن , مخلوط کردن
اخلادلغتنامه دهخدااخلاد. [ اِ ] (ع مص ) مقیم گردیدن در جائی . اقامت کردن بجائی . (تاج المصادر بیهقی ). || لازم گرفتن کسی را. || میل کردن بسوی ... میل کردن به . چسبیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || جاویدانه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). جاودانه کردن . (زوزنی ): اخلده اﷲ؛ همیشه داراد او را خدای . ||
اخلاطلغتنامه دهخدااخلاط. [ اَ ] (اِخ ) مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه . (منتهی الارب ). در کنار دریاچه ٔ وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زی
اخلاطلغتنامه دهخدااخلاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خِلط. (دهار).- اخلاط اربعه ؛ هر چهار مزاج بدن . گشنهای چهارگانه . دم و بلغم و مرتان یعنی مرةالصفراء و مرةالسوداء. رجوع به خلط شود.|| اخلاط قوم ؛ کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند. || گروههای مختلفه .گروه ه
اخلاطلغتنامه دهخدااخلاط. [ اِ ] (ع مص ) اخلاط فرس ؛ کوتاهی کردن اسب در رفتار. || اخلاطِ فحل ؛ آمیزش کردن او با ماده . || اخلاط جمّال فحل را؛ به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را. || جهد کردن . (آنندراج ). || سوگند خوردن . || تر گردانیدن . (آنندراج ). به سه معنی اخیر، مصحف اِحلاط است .
سیوطیلغتنامه دهخداسیوطی . [ س ُ ] (اِخ ) (849 - 911 هَ . ق .) عبدالرحمن ابی بکر ملقب به جلال الدین ، ادیب ، حافظ، مورخ ، و از اجله ٔ علمای اسلامی است . بسال 849 هَ . ق . در قاهره متولد شد و در