اشکنوئیهلغتنامه دهخدااشکنوئیه . [ اِ ک َ ئی ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هنزل بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت که در 9هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 9هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه واقع است و دارای <span class="hl" dir
اشکنهلغتنامه دهخدااشکنه . [ اِ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) چین و شکن : فتنه رخش نرگس بیمار هم اشکنه ٔ زلف بخروار هم . امیرخسرو (از فرهنگ نظام ). چین وشکن اندام . (ناظم الاطباء) (برهان ). شکن زلف و جز
اشکینهلغتنامه دهخدااشکینه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) لهجه ای است از اشکنه بمعنی پیازو و په پیاز. رجوع به اشکنه شود.
اسکنهفرهنگ فارسی عمید١. وسیلۀ فلزی دستهداری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار میبرند.۲. (کشاورزی) یکی از انواع پیوند که از طریق شکاف دادن تنۀ درخت انجام میشود و زمان آن از پانزدهم اسفند تا پانزدهم فروردین است.