حسیلةلغتنامه دهخداحسیلة. [ ح َ ل َ ] (ع ص ، اِ) خرمای خشک تباه که شیرین نشود. || مردم فرومایه . حسیل . || گوساله . ج ، حسیل .
لهنکلغتنامه دهخدالهنک . [ ل َ هَِ ن ْ ن َ ] (ع ق ) هرآینه و هی کلمةٌ تستعمل تأکیداً اصلها لانک فابدلت الهمزة هاءً کایاک و هیاک ... (منتهی الارب ).
اشائبلغتنامه دهخدااشائب . [ اَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ اشابة. جوالیقی گوید: «الاشائب ؛ الاخلاط من الناس . قیل انها فارسیة معربة، اصلها «اشوب ». قال الاخنس بن شریق : فوارسها من تغلب ابنة وائل حماةٌ کماةٌ لیس فیهم اشائب .
طثیةلغتنامه دهخداطثیة.[ طَ ی َ ] (ع اِ) الطثیةُ: شجرة تسمو نحوالقامة، شوکة من اصلها الی اعلاها، شوکها غالب علی ورقها، و ورقُها صغارٌ، و لها نُویَرَةٌ بیضاء تجرسها النحل و جمعها طثی کذا فی المحکم . (تاج العروس در مستدرکات ).
عبدمنافلغتنامه دهخداعبدمناف . [ ع َ دُ م َ ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب از قریش از عدنان است و بنی عبدمناف از اشراف طایفه ٔ قریش بودند چنانکه شاعر گوید : اذا فخرت یوماً قریش بمفخرفعبد مناف اصلها و صمیمها.(از صبح الاعشی ج 1 ص <span