آهنینلغتنامه دهخداآهنین . [ هََ ] (ص نسبی ) (از پهلوی آسی نان ) منسوب به آهن . از آهن : صف دشمن ترا ناستد پیش ور همه آهنین ترا باشد. شهید بلخی .آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست گوز است خواجه سنگین مغز، آهنین سفال . <p class="
قدحلغتنامه دهخداقدح . [ ق َ ] (ع مص ) طعن کردن در نسبت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قدح فیه قدحاً. (منتهی الارب ). || شکاف کردن در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند قدح فی القَدح ؛ شکاف کرد در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ). || آتش برآوردن از آتش زنه . (آنندراج