همونهلغتنامه دهخداهمونه . [ ] (اِخ ) شهری است در نزدیکی وادی جمهور که در حوالی آن استخوان را دفن میکردند. (قاموس کتاب مقدس ).
همگونهلغتنامه دهخداهمگونه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) هم گونه . مانند. همانند : چه برسان پرّنده و چارپای چه همگونه ٔ دیو مردم نمای . اسدی .ماننده و همگونه ٔ جد و پدرخویش در صدر چو پیغمبر و در ح
همیانهلغتنامه دهخداهمیانه . [ هََ م ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 328 تن سکنه ، آب آن از قنات ، محصول عمده اش غله و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
امانهلغتنامه دهخداامانه . [ ؟ ] (اِخ ) قسمت جنوبی یا یکی از قله های پشت لبنان که در نزدیکی شمال حرمون است و رود امانا یا ابانااز آنجا به دمشق جاری است . (از قاموس کتاب مقدس ).
امانیهلغتنامه دهخداامانیه . [ اَ نی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) (بزرگ ) دهی بوده است در باختر رودخانه ٔ کارون که اکنون یکی از محلات شهر اهواز و به لشکرآباد معروف است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
امانتفرهنگ فارسی معین(اَ نَ) [ ع . امانة ] 1 - (مص ل .) امین بودن . 2 - (اِمص .) راستی ، درستکاری . 3 - استواری . 4 - سپرده ، ودیعه .
امانهلغتنامه دهخداامانه . [ ؟ ] (اِخ ) قسمت جنوبی یا یکی از قله های پشت لبنان که در نزدیکی شمال حرمون است و رود امانا یا ابانااز آنجا به دمشق جاری است . (از قاموس کتاب مقدس ).
تلخ گوییلغتنامه دهخداتلخ گویی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدگویی و بدسخنی . تلخ گفتاری . عمل تلخ گو : چون بحر کنم گناه شویی امانه ز روی تلخ گویی . نظامی (لیلی و مجنون ص 42).رجوع به تلخ گو وتلخ گفتاری و ذیل
احمدبکلغتنامه دهخدااحمدبک . [ اَ م َ ب َ ] (اِخ ) النائب الانصاری الطرابلسی . أحد أعضاء مجلس شهر امانة الجلیلة بدارالسعادة. او راست : المنهل العذب فی تاریخ طرابلس الغرب . و تنها جزء اوّل آن در آستانه 1286 هَ . ق . و در الجزایر بسال