همیشکلغتنامه دهخداهمیشک . [ هََ ش َ ] (اِ) نامی است که در نور و کجور به نوعی درخت دهند و در مازندران قَلَم (به فتح اول و ثانی ) و در گرگان چلم و در رامیان مازرا گویندو در نقاط مختلف گیلان نامهای دیگر بر آن نهاده اند. بوته ای زینتی است که همیشه سبز است . اردشیرجان . حی العالم . (از یادداشت مؤل
امشقلغتنامه دهخداامشق . [ اَ ش َ ] (ع اِ) پوست پاره پاره شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مُشق . (از ناظم الاطباء). || (ص ) آنکه هر دو شکم رانش بهم برخورد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مُشق : مؤنث ، مشقاء. (از اقرب الموارد).
استیکاحلغتنامه دهخدااستیکاح . [ اِ ] (ع مص ) سطبر و آکنده شدن چوزه .(منتهی الارب ). ستبر شدن : استوکحت الفراخ ؛ استغلظت . (اقرب الموارد). || بخل کردن ببخشیدن . یقال : سأله فاستوکح ؛ ای امسک و لم یعط. (منتهی الارب ).
مرتزلغتنامه دهخدامرتز. [ م ُ ت َزز ] (ع ص ) بخیلی کننده . (آنندراج ). ممسک . ارتز البخیل عندالمسألة؛ أمسک . (اقرب الموارد). || تیری که بر نشانه نشیند. (آنندراج ). ارتز السهم فی القرطاس ؛ ثبت فیه . (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارتزاز. رجوع به ارتزاز شود.