ابان بن عثمانلغتنامه دهخداابان بن عثمان . [ اَ ن ِ ن ِ ع ُ ] (اِخ ) ابن عفان . کنیت او ابوسعید است . از ام عمر و دختر جندب بن عمر الدوسی . ودر جنگ جمل با عایشه بوده است و بزمان عبدالملک هفت سال حکومت مدینه داشته و در 86 هَ .ق . درگذشته است .و او از طبقه ٔ اولی از تابع
ابان بن عثمانلغتنامه دهخداابان بن عثمان . [ اَ ن ِ ن ِ ع ُ ] (اِخ ) ابن یحیی بن زکریای لؤلؤی بجلی ، معروف به ابان احمر. صاحب کتاب مغازی در سیرت رسول اکرم . وفات او در حدود 200 هَ .ق . بوده است .
ابن حبانلغتنامه دهخداابن حبان . [ اِ ن ُ ح ِب ْ با ] (اِخ ) محمدبن احمد بستی . وفات 354 هَ.ق . در سن 80 سالگی . تولد او به سیستان بوده و پس از مسافرتهای بسیار قاضی سمرقند شد، و سپس بتهمت زندقه معزول گشت و علت ْ آنکه گفته بود نبوت
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابان بن عثمان بن عفّان . تابعی است . رجوع به ابان ... شود.
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابان احمربن عثمان . رجوع به ابان بن عثمان و رجوع به ج 1 ص 35 معجم الادباء چ مارگلیوث شود.
زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابوخالد. از ابان بن عثمان روایت دارد و حمادبن سلمة از او نقل حدیث کند. (از الجرح و التعدیل ج 3 ص 581). رجوع به کتاب المصاحف ص 33 شود.
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) جبلی . در جامعالرواة اردبیلی آمده است که در باب نماز عید از کتاب استبصار ابان بن عثمان از وی روایت کند و او از ابوجعفر باقر (ع ). و در برخی نسخ بجلی بجای جبلی آمده ، و گویا همان اسماعیل بن عبدالرحمان بجلی باشد. (تنقیح المقال ج <span class="hl" dir="ltr
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن رَمّاح کوفی . شیخ طوسی (متوفی 460 هَ . ق .) او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده گوید ابان بن عثمان از وی روایت کند. و در کتب متأخر بغلط او را در عداداصحاب جواد (ع ) شمرده اند. (تنقیح المقال ج <span class="
ابانلغتنامه دهخداابان . [ اِب ْ با ] (ع اِ) هنگام . گاه . وقت . حین . اوان . || اول هر چیز. ج ، ابابین .
ابانلغتنامه دهخداابان . [ اَ ] (اِ) آبان . آبانماه . ماه هشتم سال شمسی فارسی مطابق عقرب عربی و تشرین اول سریانی . و آن ماه دوم خزانست . اقطمبریوس رومی از دهم مهر تا دهم آبان باشد : پس از شهریور و مهر و ابان و آذر و دی دان که بر بهمن جز اسفندارمذ ماهی نیفزاید.<b
ابانلغتنامه دهخداابان . [ اَ ] (اِخ ) نام دو کوه است ؛ ابان ابیض در مشرق حاجز و ابان اسود از بنی فزاره باشد و آن دو را ابانان گویند.
دریابانلغتنامه دهخدادریابان . [ دَرْ ] (اِ مرکب ) (از: دریا+ بان ، پسوند محافظت ) حافظ دریا. نگاهبان دریا. || در اصطلاح امروزین نیروی دریایی ، درجه ای از درجات نظامی بحری . صاحب منصبی در نیرویی دریایی . امیرالبحر دوم . (از لغات فرهنگستان ).
تابانلغتنامه دهخداتابان . (اِ) تاوان [ تبدیل «واو» به «ب » ]. غرامت : هابیل گفت مرا در این تابان نیست . (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 136).
تابانلغتنامه دهخداتابان . (اِخ ) امیرعبد الحی دهلوی . یکی از امراء و شعرای هندوستان است ، در عصر محمد شاه می زیسته ، غزلیاتش در زمان او بسیار مشهور بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
تابانلغتنامه دهخداتابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بمعنی «تیغی تابان » بکار رفت