ابذانلغتنامه دهخداابذان . [ اَ ] (ص ، اِ) خاندان و دودمان و سزاوار و مستحق و خبر دادن . (مؤیدالفضلا). چنانکه در کلمه ٔ ابدان گفته شد این کلمه مجعول بنظر می آید و محتمل است کلمه ٔ ابذان در معنی خبر دادن مصحف ایذان عرب باشد.
ابیضانلغتنامه دهخداابیضان . [ اَ ی َ ] (ع اِ) دو رگ از دو سوی ناف . || دو رگ است در پستان شتر. || شیر و آب . || نان و آب . || گندم و آب . || پیه و شیر. || پیه و جوانی . || مُنذ ابیضان ؛ دو روز یا دوماه .
آبدانلغتنامه دهخداآبدان .(اِ مرکب ) غدیر. ژی . آبگیر. ژیر. آژیر. حوض . آب انبار. شمر. (صحاح الفرس ). کوژی . غفچی . فرغر : کافور همچو گل چکد از دوش شاخسارزیبق چو آب برجهد از ناف آبدان . (منسوب به رودکی ).نه هر کس کو بملک اندر مکین با
ابدانلغتنامه دهخداابدان . [ اَ ] (اِ) دودمان . تبار. خاندان . || (ص ) سزاوار. مستحق . و بعض فرهنگها این کلمه را با ذال معجمه ضبط کرده اند. و هر دو صورت به تأیید شواهد محتاج است .