ابیدادلغتنامه دهخداابیداد. [ اَ ] (اِ مرکب ) پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است : ستمکاره یار است و من مانده عاجزکه تا با ابیداد او چون کنم چون . سوزنی .<br
ابیضاضلغتنامه دهخداابیضاض . [ اِ ی ِ ] (ع مص ) سپید شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سخت سپید شدن . (منتهی الارب ).
ابدادلغتنامه دهخداابداد. [ اِ ] (ع مص ) دست و چشم سوی چیزی یازیدن . دراز کردن دست خود را به سوی زمین . (منتهی الارب ). || پراکنده کردن . پراکندن . بخش کردن . || نصیب هر یک را از عطا دادن . دادن هر یک را بهره و بخش .