لغتنامه دهخدا
بطان . [ ب ِ ] (ع اِ) بزماده . (ناظم الاطباء). بز ماده است بد . (منتهی الارب ). || اسپی است که آنرا ابوالبطین هم گفتندی و آن هر دو مر محمدبن ولیدبن عبدالملک را بود. (منتهی الارب ). || تنگ ستور. منه المثل : التقت حلقتا البطان ، وقتی گویندکه کار سخت دشوار گردد. ج ، اَبْطِنَه .