ابوالیمانلغتنامه دهخداابوالیمان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) المقری . محدث است . او از ابی المنیب حرشی و از او یحیی بن حمزه روایت کند.
ابوالیمانلغتنامه دهخداابوالیمان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) داود الخشک . محدث است و مروان فزاری از او روایت کند.
ابوالیمنلغتنامه دهخداابوالیمن . [ اَ بُل ْ ی ُ ] (اِخ ) ابن عساکر دمشقی . احمدبن هبةاﷲ و بعضی کنیت او را ابوالفضل گفته اند. رجوع به ابن عساکر ابوالیمن ... شود.
ابوالیمنلغتنامه دهخداابوالیمن . [ اَ بُل ْ ی ُ ] (اِخ ) تاج الدین . رجوع به زیدبن حسن بن زیدبن حسن بن سعید کندی لغوی ... شود.
ابوالیمنلغتنامه دهخداابوالیمن . [ اَ بُل ْ ی ُ ] (اِخ ) زیدبن حسن بن زیدبن حسن بن سعید کندی لغوی بغدادی ملقب به تاج الدین . رجوع به زید... شود.
ابوالیمنلغتنامه دهخداابوالیمن . [ اَ بُل ْ ی ُ ] (اِخ ) عبدالرحمن علیمی حنبلی . رجوع به عبدالرحمن ... شود.
خلیفةلغتنامه دهخداخلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن غالب ، مکنی به ابوالیمان . تابعی و محدث بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوالیمان شود.
ابووهبلغتنامه دهخداابووهب . [ اَبو وَ هََ ] (اِخ ) عمروبن عبدالرحمن العنسی . محدث است و از او ابوالیمان حکم بن نافع الحمصی الکلاعی روایت کند.
بشیرلغتنامه دهخدابشیر. [ ب َ ] (اِخ ) 43 هَ . ق . بشر. رجوع به بشربن عقربه ٔ جهنی ، ابوالیمان و بشربن عرفطةبن الخشخاش الجهنی شود.
بشرلغتنامه دهخدابشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عقربه ٔ جهنی ، ابوالیمان . او و پدرش را صحبتی بود.وی را بشیر نیز نوشته اند ولی ابن السکن بنقل از بخاری بشر را صحیح تر دانسته است . (از الاصابة ج 1 ص 159). و رجوع به الاستیعاب شود.