ابوحکیمهلغتنامه دهخداابوحکیمه . [ اَ ح َ م َ ] (اِخ ) تابعی است و از امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت کند.
ابوحکیمهلغتنامه دهخداابوحکیمه . [ اَ ح َ م َ ] (اِخ ) جمال . اواز سعیدبن مسیب حدیث شنید و قرة از او روایت کند.
ابوحکیمهلغتنامه دهخداابوحکیمه . [اَ ح َ م َ ] (اِخ ) راشدبن اسحاق کاتب . به عربی شعر نیز می گفت و دیوان او هفتاد ورقه است . (ابن الندیم ).
راشدلغتنامه دهخداراشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق مکنی به ابوحکیمه . رجوع به ابوحکیمه در همین لغت نامه شود.
عصمةلغتنامه دهخداعصمة. [ ع ِ م َ ] (اِخ ) مکنی به ابوحکیمة و مشهوربه عصمة البصری . محدث است . رجوع به ابوحکیمة شود.
ابوحکیملغتنامه دهخداابوحکیم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) انصاری عمروبن ثعلبةبن وهب بن عدی . صحابی است و غزوه ٔ بدر رادریافته است . و بعضی کنیت او را ابوحکیمه گفته اند.