حبرورلغتنامه دهخداحبرور. [ ح ُ ] (ع اِ) بچه ٔ حباری . فرخ حباری . جوجه ٔ هوبره . شوات بچه . (منتهی الارب ). حبریر. ج ، حباریر.
ابوعرارلغتنامه دهخداابوعرار. [ اَ ع ِ ] (اِخ ) از بنی عجل .یکی از شعرا و فصحای عرب . (ابن الندیم ). و در موضع دیگر این نام را ابوعرار العجل الاعرابی آورده است .
ابرارلغتنامه دهخداابرار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَرّ. نیکان . نیکوکاران . طائعان : ای عادت توخوبتر از صورت مردم ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار. فرخی .و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است .(تاریخ بیهقی ). گفتم خاموش که اشارت سید علیه
ابرارلغتنامه دهخداابرار. [ اِ ] (ع مص ) غلبه کردن .(زوزنی ). غلبه کردن بر کسی . || سوگند راست کردن . || قبول کردن خدای تعالی حج کسی را. || در بیابان سیر کردن . در بیابان نشستن . || بسیارفرزند گردیدن . || بسیار شدن قوم . || بازگردانیدن گوسفند را.