دهانۀ شمعspark plug gap/ sparking-plag gap, electrode gap, gap between electrodes, electrode separation,electrode spacing, spark gap 1, plug gap, air gap, spark-plug electrode gap, sparking plug openningواژههای مصوب فرهنگستانفضای بین الکترود مرکزی و الکترود جانبی شمع که تخلیۀ الکتریکی و درنتیجه، جرقه زدن در آن جا صورت میگیرد تا احتراق سوخت در محفظۀ احتراق را امکانپذیر کند
دهانۀ رینگpiston ring end gap, piston ring gap, ring gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ بین دو سر رینگ پیستون متـ . دهانۀ حلقه
کاف چشمهگاهیsource-point gap, shotpoint gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ میان نزدیکترین گروههای لرزهیاب در دو طرف چشمه
محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
divideدیکشنری انگلیسی به فارسیتقسیم کنید، اب پخشان، تقسیم کردن، جدا کردن، قسمت کردن، پخش کردن، بخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، طبقه بندی کردن
تقسيمدیکشنری عربی به فارسیبخش کردن , تقسيم کردن , تخصيص دادن , تسهيم , تقسيم , تقسيم پولي بين اشخاص ذي نفع , پخش کردن , جداکردن , اب پخشان , تيغه , ديواره , وسيله يا اسباب تفکيک , حد فاصل , اپارتمان , تقسيم به بخش هاي جزء کردن , تفکيک کردن , جدا کردن
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) محمدباقر، هروی الاصل قزوینی المسکن . شاعر معروف بجوهری صاحب کتاب مقبل فارسی موسوم به طوفان البکاء که در اواخر قرن اخیر در ایران مخصوصاً بین طبقه ٔ عوام بسیار معروف بوده و چندین مرتبه بچاپ رسیده است . وی در حدودسنه ٔ یکهزارودویست وچهل واندی هَ .ق . د
ابلغتنامه دهخدااب . [ اَ ] (ع اِ) پدر. باب . والد. بابا : رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم تا شکمْشان ندرم تا سرشان برنکنم تا بخونْشان نشود مُعْصَفَری پیرهنم تا فراوان نشود تجربت جان وتنم کاین خشوکان را جز شمس و
ابلغتنامه دهخدااب . [ اَب ب ] (ع اِ) گیاه . عشب . علف که چهاروا و بهائم خورد. آنچه از زمین روید. سبزه . || چراگاه . مَرعی ̍. مرتع. گیاه زار. چمن .
ابلغتنامه دهخدااب . [ اَب ب ] (ع مص ) ساز کردن . بسیج کردن . بسیجیدن (رفتن را). ساختن رفتن را و عزم کردن بر آن . (تاج المصادر بیهقی ). ساز رفتن کردن و بازآمدن . || مشتاق وطن شدن . آرزومندی زادبوم . || بساختن کاری را. (زوزنی ). || دست بردن (بشمشیر). دست بشمشیر زدن ازبهر کشیدن . (تاج المصادر
داود المصابلغتنامه دهخداداود المصاب . [ وو دُل ْ م ُ ] (اِخ ) از زهاد است . رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 46 و 51 و العقد الفرید ج 7 ص 169</
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِ) لواطت و اغلام . (غیاث ) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفته ٔ بیدار. سوزنی .شراب پر خورد و مست خسبد و خیزدگهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار طی از آن بنی سعدبن عوف . (معجم البلدان ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ب ِ ] (ع ، اِ صوت ) کلمه ای که بدان کفتار را خوانند. || (ص )به معنی دِبّی است ؛ یعنی نرم گام زن . (منتهی الارب ).