اتحادیلغتنامه دهخدااتحادی . [ اِت ْ ت ِ ] (ص نسبی ) طریقه ای که پیروان آن معتقد بیکی شدن خالق با مخلوقی باشند.
نظامٌ اتحاديدیکشنری عربی به فارسینظام فدرالي , سيستم اتحاديه اي , نظام صنفي , رژيم فدرالي , حکومت فدراتيو
اتحادیهدیکشنری فارسی به انگلیسیalliance, combination, combine, confederacy, federation, league, syndicate, trade, union
اتحادیۀ اروپاEuropean Unionواژههای مصوب فرهنگستاننهادی متشکل از تعدادی از کشورهای اروپایی با هدف یکپارچگی اقتصادی و توسعۀ اجتماعی و درنهایت یکپارچگی سیاسی میان آنها
اتحادیة بینالمللی دوچرخهسواریUnion Cycliste International, UCI,International Cycling Unionواژههای مصوب فرهنگستانبالاترین مرجع جهانی دوچرخهسواری که مقر آن در سوئیس است و بر کلیة رویدادهای بینالمللی دوچرخهسواری نظارت میکند
اتحادیة جهانی حفاظتWorld Conservation Unionواژههای مصوب فرهنگستانسازمانی غیردولتی که در سال 1948 با هدف حفاظت از منابع طبیعی و حیاتوحش، از طریق پشتیبانی و ترویج اقدامات دانشبنیان تأسیس شد و ازجمله اقدامات آن انتشار فهرست قرمز و کتاب قرمز است اختـ . اِجات IUCN f. f. International Union for Conservation of Nature * صورت کامل این اصطلاح امروزه دیگر کاربرد ندارد،