اثلاجلغتنامه دهخدااثلاج . [ اِ ] (ع مص ) اِثلاج سماء؛ برف باریدن آسمان . || برفناک شدن روز. برف داشتن روز: اثلج یومنا؛ امروز برف بارید. || اثلاج نفس به ؛ یقین کردن دل به . مطمئن گردیدن به . || شادمان کردن کسی را. گشاده کردن دل . || برف زده شدن . در برف شدن . || به برف رسیدن . || اثلاج ماء بئر؛
اتلاجلغتنامه دهخدااتلاج . [ اِ ] (ع مص ) داخل کردن . (منتهی الارب ). گشاده کردن . ولوج . (زوزنی ). گشاده کردن دل .
أَثْلَجَ صَدْرَهُدیکشنری عربی به فارسیخوشحالش کرد , دلخوش کرد او را , خشنود ساخت او را , خرسند کرد او را , مسرور کرد او را
مثلجلغتنامه دهخدامثلج . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) روزی که برف بارد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). روز برف دار. (ناظم الاطباء). || برف زده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برف زده شده و به برف رسیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) و رجوع به اثلاج شود. || شادمان گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب